کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

منتشر شد

شماره جدید مجله پالس هم منتشر شد برای دریافت این شماره ادرس ایمیلتان را در قسمت نظرات وارد نمایید

پوزش!

شماره دوم مجله پالس منتشر شد!اگر مایل به در یافت نسخه pdf این شماره هستید در قسمت نظرات ادرس ست الکترونی خود را وارد نمایید

راستی:از اپ دیت نبودن اصلا ایراد نگیرید (!)که با این اوضاع و شلوغی فعلا وقت برای رسیدن به این گونه امور اصلا نیست.

 

مشکل مسکن در تهران حل شد!!!!!

آتشفشان دماوند در حال بیدار شدن است

تغییر در الگوى لرزه‌خیزى، خروج گاز و بخار و همچنین تغییر در شیب دامنه‌ نشانه‌هاى اصلى احتمال رویداد آتشفشان بشمار مى‌آیند که در مورد دماوند بیشتر این نشانه‌ها توسط کارشناسان سازمان زمین‌شناسى و اکتشافات‌معدنى کشور و سایر مراکز پژوهشى کشور مشاهده شده است.

پاتوق

حکومت گذشتگان، بر ما بیش از حکومت ما ،بر خودمان است!

بیایید برای آیندگان حاکمان خوبی باشیم. 

یادت باشد

یادت باشد، همه را فهمیدن، همه را بخشیدن است ..نهج البلاغه

) امیرالمؤمنین (ع) می فرمود : « پست ها و مقامهای حکومتی و اداری ، امانت است در دست شما ، نه دکه چپاول اموال عمومی و غارت اموال خصوصی

 

 

امیرالمؤمنین (ع) می فرمود : : « من هنگامی که به حاکمیت شما رسیدم چند درهم و اندکی و کمی لباس مندرس که خانواده ام بافته اند داشتم حال اگر به هنگام پایان کار بیش از این چیزی داشتم، خائنم و به جامعه و مردم خیانت کرده ام »

 

 

امیرالمؤمنین (ع) می فرمود : « عالمان و آگاهان جامعه ، در برابر محرومیت محرومان بی پناه ، و قدرت مالی و نفوذ ثروتمندان که موجب همه گونه برخورداری آنان می شود در نزد خدا مسئول اند

 

 

امیرالمومین (ع) می فرمود : « اگر حکومت ، اسلامی باشد ، به احدی ظلم نمی شود حتی غیر مسلمان ؛ و زندگی هیچ کس با محرومیت و کمبود نمی گذرد حتی غیر مسلمان

 

 

امیرالمؤمنین«ع» می فرمود : « در میان بازاریان و اهل معامله ، انسان خبیث و طماع بسیار است ، پس بر نرخ ها نظارت کنید و نگذارید مردم زیر ساطور قصابی این جلادان پول پرست و بی وجدان قیمه قیمه شوند

 

 

امیر المومنین (ع) می فرمود : « اشخاص سازشکار ، اشخاص فساد پذیر ( و ضعیف النفس و دنیا دوست ) و اشخاصی که بخواهند به خود و نزدیکانشان چیزی برسد هیچگاه نمی تواند حکومت اسلامی تشکیل دهند ، و مطابق رضای خدا را اداره کنند

فرق میان خوب و عالی اندکی تلاش بیشتر است.

 

بزگ ترین ریسک در زندگی بیکار نشستن است.

 

هر اندیشه ای که از ذهن ما میگذردآینده را می سازد.

 

طولانی ترین راه ها با نخستین قدم  آغاز میشوند.

بدترین چیز آن است که شخصی خودش را تعریف کند.

افلاطون

درس!

 

یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!

نتیجهء اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!

حکایت: دعای خیر 

مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری دردنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به دست او داد . پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا ، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من میدهی؟
کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .
سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .
چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ... ؟؟؟

 

عجب!

 

تا حالا تو دانشگاه آش خوردین!

تا حالا شب امتحان زده به سرتون؟!!!

تو خویش تصویر کن...!

 

 

برای اولین بار

دانشگاه یامسلخ استعدادیا  دانش کاه یا....؟!

این سوال کلیدی بسیاری از دوستان ماست این حرف ها خیلی وقت پیش تکراری شسده اما می خواهم فریاد بزنم. میخواهم عقده های جمع کثیری از دوستانم را بیرون بریزم. می خواهم بگویم کجا ست جامه فرهنگی ما؟این دانشگاه که میگن کجاست؟ اون مکانی که 12 سال برای اون وقت گذاشتیم واز بهترین سرمایه زندگیمان که همان عمر وبهترین فرصتهای زندگیمان بود کجاست؟آیا اون مکانی که جوانان(و واقعا جوان به تمام معنی کلمه )آرزوی رسیدن به اون رو دارن وحاظر هستند هر کاری انجام بدن تا وارد اون بشن همین دانشگاهه؟والا ما که حدود 3سال وخورده ای توی این جو مثلا علمی فرهنگی بودیم جواب سوالات بالا رو نمی دونیم!

بگذارید از زبان خودتان بگوییم:

یکی از دوستانمان می گفت:

 با ورودم بهُ این مکان وحشت انگیز و استرس آورو با برخورد ورفت و آمد با این جامعه، بزرگترین شکست زندگیم را در بیداری دیدم وفهمیدم گاهی کابوسها واقعی اند! در این مکان ضد فرهنگی همه چیز دیدم جز پرورش استعدادوآموزش مناسب.نه تنها پیشرفتی نکردم که انگیزه های گذشته ام را نیز به اجبا ر از من گرفتند.سال اول که به کارگاه روباتیک رفتم  بچه های سال بالایی فکر میکردند با اطلاعات و معلوماتم ازدانشجویان ارشد هستم!!!همان موقع به درستی تصمیمم در آمدن به دانشگاه شک کردم.

دیگری می گفت:

سال اول در کلاسهایی  حظور یافتم که ای کاش هرگز نمی یافتم! کلاسهایی که اگر اغراق نکنم بدتر از زندان بودند. با اون اساتیدی که فکر میکردم واقعا استادند!اما الان به سادگی خودم میخندم وکینه آن نا مردمانی را به دل دارم که جامعه علمی ما را به فساد کشیدند!حرف های نا گفتنی زیاد دارم اما .....

دیگری می گفت:

از همون روزای اول به این محیط مشکوک بودم. خیلی از دوستانم حرفهایی در بیان واقعییات می زدند(اما راستش من آنها را به حساب بی لیاقتی خود آنها میگذاشتمو..)اما ای کاش به نصایح آنها توجه کرده بودم من که کور نبودم میدیدم که کسی که رتبه 11000رو به زور کسب کرده وبه جای درس خوندن و....به کلاسای سنتورو...میره و تفریح....با رتبه 36میره داروسازی میخونه(حالا نمی گم که با سهمیه چی بود!)باور کنید این ناحقی ها اصلا مهم نیست مهم عدم برخورد با آنها هم نیست چیزی که برای من  نوعی عقده شده این است که مردم  اصلا از مثائلی این چنینی که ریشه های علم وفرهنگ رو نا بود میکنه خبر ندارن یا براشون مهم نیست وشاید به این سیستم آموزشی گاها افتخار هم میکنند!!!!

دیگری می گفت:

سال سوم به عکس هایی که سال اول با بچه ها گرفته بودیم نگاه میکردم دیدم همه به نوعی  دچار شکستگی و پیری شده اند!از اون اون چهره های جذاب وشاداب الان خبری نیست . باورم نمی شد دراین مدت کم این همه به پیری نزدیک شده باشم!الان هر چی فکر میکنم در قبال شادابی جوانیم چه به من رسیده جوابی پیدا نمی کنم!

دیگری می گفت:

در طول عمرم لب به سیگار نزده بودم اما با ورم نمی شد نقطه شروعم دانشگاه باشد .و ای کاش فقط سیگار بود...!

دیگری می گفت:

آرامش فکریم را از دست داده ام استقلال فکری ندارم و با مسائلی برخورد کرده ام که به کلی امید وانگیزه ام را برای نگاهب به آینده نابود کرده است...

تو خویش تصویر کن...!