کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

کار، انگیزه، ﭘیشرفت

علمی، فرهنگی، هنری....

تهرانی! ؟ یا شهرستانی!؟

مروری بر تهران-گرائی تصمیمات برنامه ریزان و تصمیم گیرندگان کشور در دهه های اخیر

سید مرتضی افقه

مقدمه:  طی یک قرن اخیر، موضوع مهاجرت و جابجائی نیروی انسانی و عواقب مترتب بر آن حجم وسیعی از ادبیات موجود در مطالعات اقتصادی-اجتماعی را بخود اختصاص داده است.  رشد سریع صنایع و گسترش شهرها، رشد جمعیت، پیشرفت وسایل ارتباط جمعی و افزایش امکان حمل و نقل از عوامل اصلی تشدید مهاجرتها در سطح جهان و کشورهای در حال توسعه می باشند.  اکر چه مهاجرت و جابجائی نیروی انسانی در همه جهان وجود داشته ولی ماهیت و اثرات مترتب بر آن در کشورهای پیشرفته کنونی در مقایسه با کشورهای عقب مانده ویا در حال توسعه کاملا متفاوت است.  در کشورهای پیشرفته، مهاجرت امری طبیعی و ضروری در روند توسعه بوده و باعث تسریع رشد اقتصادی این کشورها گردید در حالیکه در کشورهای در حال توسعه، مهاجرتها معلول رشد نامتوازن ناشی از بکارکیری سیاست های نامناسب در این کشورها است و خود به مانعی برای رشد تبدیل شده است.

در این مقاله سعی شده است بدون بررسی دقیق و وسیع مهاجرت و عواقب آن، صرفا به بررسی سیاست هائی بپردازیم که منجر به توجه بیش از حد به برخی از شهرهای اصلی در کشور گردیده و بنا بر این به حجم وسیعی از مهاجرتهای ناخواسته و منفی دامن زده است.  این مهاجرتها بنوبه خود باعث بروز مشکلات اجتماعی فراوان و تشدید کننده مهاجرت شده اند.  بحث را با مروری بر مفهوم دوگانگی (Duality) در ادبیات توسعه آغاز نموده، آنگاه روند رشد و گسترش صنعت و تاثیرات اجتماعی- اقتصادی آنرا بررسی خواهیم نمود.

دوگانگی ( Duality) و جایگاه آن در مباحث توسعه

دوگانگی بحثی قدیمی و رایج در ادبیات توسعه اقتصادی است و به شرایطی  اطلاق می شود که در آن جامعه از جنبه های متعددی دارای دوگانگی می شود.  این ویژگی که عمدتا در کشورهای توسعه نیافته مشاهده می شود به "وجود و تداوم تباین فزاینده بین کشورها و مردم ثروتمند و فقیر در سطوح مختلف (۱)اشاره دارد.  به عبارت دیگر، دوگانگی به مجموعه شرایط متفاوتی گفته می شود که در آن برخی "برتر" و برخی "پست تر" و این دو در عین حال می توانند در فضائی معین با یکدیگر همزیستی کنند: همزیستی روشهای مدرن وسنتی تولید در بخشهای شهری و روستائی، همزیستی طبقات ممتاز ثروتمند و تحصیلکرده با توده های فقیر و بیسواد و ...

متاسفانه با اعمال سیاست های اجرا شده در چند دهه اخیر، کشور ایران نیز از بروز و گسترش دو گانگی در آن در امان نمانده و امروزه این وضعیت در سرتا سر کشور قابل مشاهده می باشد.  لازم به ذکر است که و جود و تداوم دوگانگی در همه کشورها از جمله ایران، هم عامل و هم معلول رشد و توسعه اقتصادی  است که در زیر به برخی جنبه های آن اشاره خواهیم نمود.

تاثیر اجرای برنامه های توسعه (قبل و بعد از انقلاب) بر مهاجرت و شهر نشینی در کشور

از سال 1342 و بدنبال اجرای برنامه سوم توسعه کشور، توجه به صنعت و تولیدات کارخانه ای محور برنامه های اقتصادی در کشور قرار گرفت.  این استراتژی که باعث بروز تحولات بسیار گسترده و وسیع در همه جنبه های اجتماعی-اقتصادی کشور گردید، بر گرفته از تئوریهای توسعه در زمان خود بود که توسط تئوریسین های علوم اجتماعی کشورهای پیشرفته پیشنهاد شده بود.  از آنجائیکه توصیه های کارشناسان این کشورها نوعا بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی، اقتصادی و تاریخی کشورهای در حال توسعه و صرفا ناشی از تجارب تاریخی کشورهای پیشرفته بود (که بدلیل تفاوتهای اساسی در شرایط اولیه این دو گروه کشورها) عمدتا فاقد کار بری لازم در کشورهای عقب مانده بود.  معهذا غالب این سیاست ها توسط کارگزاران کشورهای در حال توسعه به عنوان تنها انتخاب برنامه های رشد و توسعه بکار گرفته شدند.

            آنچه در برنامه های سوم به بعد در ایران اجرا شده نیز عمدتا برگرفته از تئوریهای رشد هارود-دومار (Harrod-Domar)، روستو (Rostow)، و آرتور لوئیس)   (Arthur Lewisبود.  این تئوریها تنها راه رشد سریع اقتصاد را در تحول صنعتی و سرمایه گذاریهای وسیع در صنایع کارخانه ای می دیدند.  فرضیه آرتور لوئیس حتی نحوه مهاجرت از روستا به شهر را نیز تبیین نموده است.  مع الأسف، دنباله روی از این تئوریها بدون توجه به شرایط داخلی کشور (در ابعاد اقتصادی،جغرافیائی، فرهنگی و تاریخی) منجر به غفلت و بی توجهی از بخش کشاورزی به قیمت صنایعی وابسته و کم اثر گردید.  حاصل اجرای این سیاست ها که تقریبا از اواخر برنامه سوم نمایان شد ظهور و گسترش جامعه ای کاملا دو گانه در سطح کشور بوده که این جامعه تمام ویژگی های دو گانگی را در خود دشت(۲)

اکنون بعد از سی و چند سال اجرای سیاست های نامناسب در کشور، با گسترش تعداد محدودی شهرهای بزرگ و صنعتی در کنار ابر شهری بنام تهران مواجه هستیم که از پیشرفته ترین وسایل، ابزار و شیوه های زندگی برخوردارند و در مقابل انبوهی از شهرها و روستاهای بزرگ و کوچک بوجود آمده اند که بعضا از اولیه ترین امکانات زندگی نیز محروم هستند.  یکی از بارزترین پیامدهای منفی شرایط فوق گسترش مهاجرتهای روستا-شهری و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ است که ساختار اجتماعی-اقتصادی کشور را ظرف چند دهه اخیر کاملا دگرگون نموده است.  اکنون آمار غیر قابل باوری از روستاهای تخلیه شده ارائه می شود.  طبق مدارک موجود، از سال 1345 تا 1370 حدود شصت هزار روستا تخلیه شده اند، ضمن اینکه در سال 1370 تعداد روستاهای خالی یا دارای جمعیت کمتر از صد نفر بالغ بر 87 هزار روستا یا 70% کل روستاهای کشور بوده است.(۳)  شواهد نشان میدهند که از سال 70 تا کنون نیز این روند نه تنها بهبود نیافته بلکه احتمالا بر حجم مهاجرتها بخصوص به تهران نیز افزوده شده است.  در مورد دلیل یا دلایل مهاجرتها، ادبیات وسیعی هم در بعد جهانی و هم در بعد داخلی وجود دارد که این معضل اجتماعی را از ابعاد مختلف بررسی نموده اند اما آنچه به این مقاله مربوط می شود بعد اجتماعی-فرهنگی مهاجرتها است.

            از بدو بروز دوگانگی در کشور (و جهان) روستاها و روستائیان عنصر پست تر تلقی شده و شهرنشینان به عناصر برتر معروف شده اند (۴)(همین تلقی در مورد افراد کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه وجود دارد).  وجود چنین احساسی (در کنار سایر عوامل) سالهاست که محرک بسیاری از مهاجرت های روستائیان به شهرها شده است.  اینکه افراد با عنوان روستایی یا دهاتی بودن تحقیر نشوند باعث شده است افرادی (بخصوص نسل جوان و تحصیل کرده تر روستا) حتی الامکان زندگی خود را به شهرها منتقل نموده و تعدادی نیز سعی در کتمان روستایی بودن خود نموده و یا می نمایند.  مع الاسف وجود چنین ناهنجاری در اجتماع و در بین توده مردم و حتی بعضا در ادبیات موجود به امری عادی تبدیل شده است.  روستایی در ادبیات جاری (شفاهی و مکتوب) مترادف است با افرادی ساده لوح که از پیشرفت های موجود و روابط اجتماعی جدید اطلا عی نداشته و یا کم اطلاع است و در مقابل امکانات و پیشرفتهای موجود در شهرها انگشت به دهان و حیرت زده می ماند.  روستایی یعنی کسی که در مقابل پیشرفتها نیز مقاومت نموده و حاضر به رها شدن از وابستگی های سنتی خود نمی باشد (البته اینگونه نگاه به روستایی منحصر به ادبیات داخلی نیست بلکه تصوری است که تعدادی از غربی ها نیز نسبت به ساکنین بخش سنتی کشورهای عقب مانده دارند).(۵) پیامد چنین وضعیت ناهنجاری بطور طبیعی گسترش احساس برتری شهری نسبت به روستایی و یا (در طرف مقابل) احساس حقارت روستایی نسبت به شهری بوده است.

            بروز انقلاب اسلامی در سال 1357 و بد لیل آرمانهای منعکس شده در شعارهای دوران انقلاب و نیز توجه مسئولین کشور به محرومین و روستاها، منجر به شکل گیری فضای فرهنگی-اجتماعی کاملا متضادی ( و از جنبه ای دیگر منفی ) با وضعیت فوق گردید.  شاید به همین دلیل برای مدتی پس از انقلاب، روستایی بودن، محروم و مستضعف بودن به یک ارزش اجتماعی تبدیل گردید.  حتی برخی افراد که نسبتا متمکن بوده یا وضعیت اقتصادی مناسبی داشتند نیز بی میل نبودند که به روستایی بودن، محروم و مستضعف بودن متصف شوند.  اما این وضعیت غیر عادی نیز دیری نپائید.  از ابتدای برنامه پنج ساله اول در سال 1367، به دنبال اجرای سیاست هایی که عمدتا بر پایه گسترش صنایع بزرگ شهری استوار بود، روند مهاجرت های روستا-شهری مجددا از سر گرفته شد.  نکته بارز و قابل تامل در این دوره، اجرای سیاست هایی است که به تهران ( و البته با عناوین و توجیهات مختلفی همچون پایتخت بودن، ام القرای اسلامی و یا مرکز حکومت اسلامی بودن و غیره ) در مقایسه با سایر مناطق کشور بیش از حد توجه نمود.  در صد قابل توجهی از سرمایه گذاریهای عمرانی در ساختمان سازی، اتوبان سازی، گسترش غیر عادی تاسیسات و ادارات دولتی بخصوص در بخش خدمات، و توسعه واحد های رفاهی و تفریحی، بهداشتی و آموزشی، حاصل سیاستگذاری های این دوره بوده اند.  سرمایه گذاری عظیم متروی تهران (اگر چه کاملا موجه و مورد نیاز شهر پر ازدحامی همچون تهران) نیز که از سالهای قبل شروع شده بود و در این دوره بیشتر مورد توجه قرار گرفته بود، به تشدید این تمرکز کمک نمود و بدون اینکه تاثیر مثبتی بر اقتصاد سایر مناطق کشور داشته باشد، زمینه جذب بیشتر امکانات و سرمایه های مادی و انسانی کشور به تهران را فراهم نمود.  به عبارت دیگر، علی رغم توجهی که بصورت نظری در برنامه ها به روستا ها و روستاییان و مناطق محروم شده بود، بدلیل شکل گیری ساختاری ناموزون و نامطلوب در بافت اقتصادی-اجتماعی و نظام اداری کشور و تمرکز امکانات و سرمایه های مادی و انسانی در تهران، سرمایه گذاری های برنامه ریزی شده برای مناطق محروم و روستایی نیز عمدتا توسط پیمانکاران، سرمایه گذاران و متخصصان متمرکز در تهران صورت می گرفت.  در نتیجه در صد قابل توجهی از منافع ناشی از سرمایه گذاریهای مناطق محروم و حتی شهرهای بزرگتر، به تهران بازگردانده می شد.  وجود چنین بافتی در کشور از یک طرف و توجه مستقیم به شهر تهران از طرف دیگر، باعث شد که این شهر به ابر شهری تبدیل شود که بیشتر سرمایه ها و امکانات مادی و اساسی کشور را بیش از پیش به خود جذب کند.

گسترش و تثبیت چنین انحرافی در سیاست گذاری که منجر به تمرکز شدید امکانات مادی و انسانی در تهران گردید پدیده فرهنگی-اجتماعی جدیدی ایجاد نمود که در آن تهرانی بودن به یک ارزش و ( در نتیجه ) غیر تهرانی بودن ( یا به اصطلاح رایج آن در تهران، شهرستانی بودن) به یک کمبود و نقیصه تبدیل گردید.  به عبارت دیگر، "تهرانی" بودن در مقابل "شهرستانی" بودن جایگزین دو ارزش و ضد ارزش قبلی یعنی "شهری" و "روستایی" گردید.  این انحراف اجتماعی نه تنها در بین تعدادی از مردم عادی ساکن تهران گسترش یافته، بلکه متاسفانه بعضا از رسانه های رسمی و عمومی نیز ترویج شده است(۶)

نتیجه غیر قابل اجتناب اجرای سیاست های اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی که بطور خواسته یا نا خواسته طی سالهای اخیر صورت گرفته است، از یک طرف موجب تخلیه مناطق دیگر کشور از امکانات و سرمایه های انسانی گردیده است (مناطقی که بعضا امکانات مادی مناسبی برای سکونت جمعیت بالایی را داراست) و از طرف دیگر به ازدحام بیش از حد و بحران زای جمعیت در منطقه ای محدود منجر شده است.  پی آمد این تحول بروز مشکلات اجتماعی، فرهنگی و محیطی فراوان و غیر قابل کنترلی که طی چند سال اخیر در تهران مشهود بوده است.  مشکلاتی از قبیل آلودگی بیش از حد هوا در ایام زیادی از سال، کمبود آب، آلودگی های صوتی، ترافیک و ... که طی چند سال اخیر بهداشت و سلامت تهران و ساکنین آنرا به مخاطره انداخته است بدون تردید حاصل سیاست های تهران-گرایانه تصمیم گیرندگان ذیربط طی یکی دو دهه اخیر بوده است.

بدیهی است که مواجهه و مقابله با بروز بحران غیر قابل کنترل در تهران نیاز به تدابیری هوشمندانه و تلاشی وسیع و علمی دارد.  تدابیری همچون تسریع در راه اندازی مترو، از رده خارج نمودن خودروهای دارای اشکال فنی و ... اگر چه از طرف مسئولین تدابیر دراز مدت جهت مقابله با آلودگی هوا تلقی شده اند ولی فی الواقع ناشی از عدم دور اندیشی و کوتاه نگری است.  از طرف دیگر، سیاست هایی همچون ندادن کوپن به مهاجرین به تهران (که البته عمدتا در دهه اول بعد از انقلاب اعمال می شد) یا ارائه نصیحت های کودکانه ای که بعضا از رسانه ها در جهت متقاعد نمودن مهاجرین به خود داری از مهاجرت یا بازگشت به شهرستان نموده اند، نه تنها موثر نبوده بلکه منجر به گسترش بوروکراسی و یا بی توجهی به توصیه های ساختگی خواهد شد. 

            بنظر می رسد هرگونه سیاستی که به تمرکز بیشتر امکانات و سرمایه های مادی و انسانی به تهران منتهی شود خود به تداوم و تشدید مشکلات فوق کمک می کند(۷) به عبارت دیگر، در صورتیکه سیاست ها از یکطرف در جهت تعدیل سرمایه گذاری و رفع تبعیض در توزیع امکانات در سطح کشور نبوده و از طرف دیگر در جهت منع گسترش فرهنگ های تحقیر آمیز نسبت به "غیر تهرانی" از رسانه های رسمی و غیر رسمی نباشد هر نوع سیاستی منجر به تشدید مهاجرت و در نتیجه تشدید بحران در تهران خواهد شد.  پدیده ای که طی سالهای اخیر تشدید شده و به یک دور و تسلسل تبدیل شده است: افزایش سرمایه گذاری و سطح رفاه در تهران ( به قیمت غفلت از سایر مناطق کشور ) باعث گسترش مهاجرت شده، مهاجرت بیشتر ازدحام جمعیت و مشکلات جدید ناشی از آنرا در پی داشته و حل این مشکلات منوط به سرمایه گذاری جدید است و ...

            باید اذعان نمود که امروزه این مهاجرتها محدود به روستاها و شهرهای کوچک به تهران نبوده بلکه بنظر می رسد سیل مهاجرتها از برخی شهرهای بزرگ اما فراموش شده (۸)به تهران نیز تشدید شده است و این وضعیت بطور قطع در آینده ای نه چندان دور موجب تشدید بحران در هر دو نقطه: تهران ( به عنوان شهر مهاجر پذیر ) و سایر نقاط کشور ( به عنوان مناطق مهاجر فرست ) خواهد گردید.

***



 عضو هیئت علمی دانشگاه شهید چمران اهواز



۱مایکل تودارو،  توسعه اقتصادی، ترجمه غلأمعلی فرجادی، موسسه عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه، 1377، صص 92و93.

۲این ویژگی ها عبارتند از: 1- همزیستی عنصر برتر و پست تر مزمن شده و دیگر پدیده ای موقتی و گذرا نیست.  2- درجات برتری و پستی نیز نه تنها کاهش نمی یابد بلکه گرایش ذاتی به افزایش دارند.  3- ارتباط عنصر برتر و پست تر به نحوی است که وجود عنصر برتر تاثیری بسیار کم در ارتقاء عنصر پست تر دارد و یا اصلا هیچ تاثیری ندارد و در واقع حتی عنصر پست تر را به عقب تر سوق می دهد.   همانجا.

۳ ابراهیم رزاقی،  اقتصاد ایران، نشر نی، 1372، ص 46.

۴منظور از عنصر برتر و پست تر در این مقاله مفاهیمی است که در فوق بیان شده اند.

۵ Todaro, Michael, Economic Development, Fifth edition, Longman, 1994, pp. 305-302.

۶به عنوان مثال در برنامه ای که در روز جمعه 17/10/78 از شبکه پنج (شبکه تهران) سیمای جمهوری اسلامی ایران و در برنامه "داستان یک شهر" پخش گردید، در حالیکه فردی را در حال گریم شدن نشان داد کارگردان فیلم به گریمور می گوید (نقل به مضمون): قیافه اش هنوز شهرستانی نشده است بیشتر کار کن تا قیافه اش مثل شهرستانی ها شود.  چنین نگاهی به غیر تهرانی ها (شهرستانی ها) و بیان اینگونه جملات که در کنه خود گرایش تحقیر آمیز دارد چندی است که در بین تعدادی از پایتخت نشینان (که خود بعضا مهاجرین شهرهای کوچک و بزرگ و یا روستاها هستند) رایج شده و بنظر می رسد جایگزین کلمات دهاتی و روستایی که معمولا به صورت تحقیر آمیز بکار می رفته اند شده است. 

۷ طبق بر آورد تودارو، "هر شغل جدیدی که در (  شهر ) ایجاد می شود ممکن است دو تا سه مهاجر که با بازده تولید در مناطق روستایی ]یا شهرستانها[ کار می کرده اند به شهر ]تهران[ آیند."  تودارو، توسعه اقتصادی، ص 295.

۸به عنوان مثال طی چند سال اخیر سیل فرار نخبگان (شامل متخصصان، صاحبان سرمایه، پیمانکاران، پزشکان و اسانید دانشگاه و ...) از اهواز به تهران امری عادی شده و متاسفانه بنظر می رسد هم مسئولین محلی و هم تصمیم گیرندگان کشور از اصل مسئله و عواقب نا مطلوب آن غافل اند.

چند جمله نه چندان بی اهمیت...

کسی که از سرنوشت خود می نالد از کوچکی و ناچیزی خود شکایت کرده است 

نوع استفاده از زمان مهم است نه مدت استفاده ار آن. 

شما به اندازه اهدافتان ثروتمند هستید.

صادرات زعفران ایران توسط افغانستان

زعفران خراسان رضوی از طریق افغانستان به اسپانیا صادر و از آنجا به بازارهای جهانی عرضه می شود. مدیرکل تعاون خراسان رضوی گفت؛ 90 درصد زعفران دنیا در خراسان رضوی به خصوص تربت حیدریه تولید می شود ولی متاسفانه سود اصلی نصیب اسپانیا می شود که از طریق کشور افغانستان زعفران را به صورت فله یی با قیمت ناچیزی خریداری می کند. حسن قاسمی افزود؛ اسپانیا زعفران را پس از فرآوری در بسته بندی های کوچک یک گرمی با قیمت بالا در بازارهای جهانی به فروش می رساند 

اعتماد ۲۴/۶

جایگاه محیط زیست برای ایرانیان....

عمق تالاب بین المللی گاوخونی به علت کم آبی از یک متر به 10 سانتیمتر رسیده است. کارشناس مسوول محیط طبیعی اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان با اشاره به اینکه خشکی تالاب بین المللی گاوخونی ریشه در عواملی غیر از بحران خشکسالی امسال دارد، گفت؛ در سال های پرآب نیز به علت افزایش جمعیت و انتقال آب رودخانه زاینده رود به شهرهای مختلف و توسعه زمین های کشاورزی، صنایع و شهرک های صنعتی، تالاب گاوخونی با مشکل خشکی روبه رو بود. مریم فرهمند در گفت وگو با ایسنا با بیان اینکه 20 سال پیش در فصل مهاجرت گاوخونی میزبان بیش از 100 هزار پرنده بود، افزود؛ در حال حاضر لکه های کوچک آب تالاب تنها حدود 200 قطعه فلامینگو را در خود جای داده است. فرهمند تصریح کرد؛ حیات زیست محیطی تالاب بین المللی گاوخونی در معرض خطر جدی قرار گرفته است و تنها لکه هایی از آب در این تالاب وجود دارد که با توجه به خشکسالی موجود، گاوخونی روزبه روز در حال خشک شدن است. این کارشناس محیط زیست استان اصفهان با اشاره به اینکه در تابستان امسال مقرر شد تنها 30 تا 35 متر مکعب آب در ثانیه از سد زاینده رود به سمت رودخانه رها شود، گفت؛ 12 متر مکعب از این میزان آب رها شده به آب آشامیدنی اختصاص دارد و به سمت تصفیه خانه باباشیخ علی هدایت می شود و مابقی آب نیز در اولویت دوم به صنایع بزرگ همچون شرکت سهامی ذوب آهن و مجتمع فولاد مبارکه اختصاص یافته است. فرهمند تصریح کرد؛ از این میزان آب رها شده نه تنها هیچ آبی به تالاب نمی رسد، بلکه خود رودخانه زاینده رود نیز از جاری شدن آب بی بهره است. وی در ادامه با اشاره به اکوسیستم آبی رودخانه زاینده رود افزود؛ نبود آب داخل زاینده رود بستر حیات کف زیان، سخت پوستان و ماهی مارگیاهان آبزی را با خطر نابودی مواجه می کند. فرهمند با اشاره به اینکه آب رها شده در رودخانه زاینده رود در پایین دست در محل بند پارسان به سمت کانال های کشاورزی و آب به گاوخونی نمی رسد، خاطرنشان کرد؛ تنها از سمت ورزنه آب های کشاورزی و جریان های زیر سطحی وارد تالاب می شوند 

اعتماد۲۶/۶

حمله به ساختمان محیط زیست....

گروه اجتماعی؛ پس از حمله زمین خواران به ساختمان حفاظت محیط زیست استان تهران و ضرب و شتم رئیس این سازمان تعدادی از کارشناسان و استادان محیط زیست بیانیه یی را صادر کردند. علت اصلی صدور این بیانیه، نشان ندادن هیچ واکنشی از سوی دستگاه های قضایی و دولتی کشور در برابر این فاجعه و سکوت پرسش برانگیز آنها است.وضعیت اسفناک محیط زیست ایران در دولت فعلی به حد بحران خود رسیده است و دولتمردان و مسوولان به بهانه توسعه، میراث طبیعی هزاران ساله ایران را از بین می برند. در این میان با وجود قوانینی که در همه آنها بارها بر حفظ محیط زیست و ممنوعیت فعالیت هایی که مغایر با هنجارهای زیست محیطی است تاکید شده، باز هم مسوولان به این قوانین اهمیتی نمی دهند و همچنان طبیعت ایران را قربانی توسعه می کنند.در ابتدای این بیانیه آمده است؛ ضرب و شتم مدیرکل محیط زیست استان تهران بدون تردید می تواند نمایه تازه یی از ناامنی و بی پناهی زیست بوم ها و میراث طبیعی ایران به شمار آید. اکنون کار به آنجا رسیده است که به تحریک عواملی ناشناس گروهی افراد عادی در نیمه روز، به ساختمان اداره کل حفاظت محیط زیست در پایتخت کشور هجوم برده و حتی آنچنان به خود غره باشند که اقدام به مضروب ساختن مدیر زحمتکش و خوشنام این اداره کنند. بنا بر گزارش های مندرج در خبرگزاری ها و روزنامه ها، در این ماجرا حمایتی بایسته از سوی نهادها و مراجع مسوول حتی ستاد مرکزی حفاظت محیط زیست از مضروبان این ماجرا صورت نگرفته است و با وجود آشکار بودن ماهیت عاملان این حادثه تحرکی درخور برای پیگیری قضایی موضوع تاکنون مشاهده نشده است؛ نکته یی که متاسفانه شائبه های ناخوشایند و نگران کننده را تقویت می کند. در قسمت دیگر این بیانیه بدون قضاوت حقوقی درباره بهانه اولیه این ماجرا و موضوع اشغال اراضی پارک ملی سرخه حصار از تمامی مراکز مسوول تقاضا شده به همین مناسبت پاسخگوی موارد ذیل باشند.با وجود نص صریح اصل پنجاهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ممنوعیت هرگونه فعالیت مغایر با هنجارهای زیست محیطی، موج شتابناک تخریب و تغییر کاربری اراضی ملی و طبیعی چرا با برخورد قانونی روبه رو نمی شود؟ چرا با وجودی که تعرض به حریم محیط بانان کشور حتی به مواردی همچون قتل فجیع این هم میهنان مظلوم و فداکار انجامیده، هیچ نشانه یی از عزم جدی برای مقابله با این گونه برخوردها مشاهده نمی شود؟ تا آنجا که گروهی حتی در دل پایتخت به خود اجازه حمله به یک ستاد دولتی و مضروب ساختن مدیر آن را بدهند؟
آیا برای دادخواهی در ارتباط با موارد نقض هنجارهای محیط زیست و تخریب منابع طبیعی و ملی ساز و کار معین و کارایی وجود دارد؟ اساساً شهروندان برای دادخواهی در برابر این موج تخریب و قهقرایی زیست بوم های ایران باید شکایت به کجا برند؟
با عنایت به موارد پیش گفته، آیا دور از انتظار است که دلمشغولان محیط زیست ایران گمان کنند حفظ محیط زیست متاسفانه برای دستگاه اجرایی کشور از هیچ اولویت بایسته یی برخوردار نیست؟
آیا زیبنده است که در فهرست نگران کننده ترین چالش های زیست محیطی کره زمین، همچون فرسایش خاک، جنگل زدایی، فرونشست آب های زیرزمینی، نابودی تالاب ها، بیابان زایی و ...ایران غالباً در شمار 10 کشور نخست جهان جای داشته باشد؟
چرا با وجود این همه چالش ها و مشکلاتی که در حوزه محیط زیست وجود دارد، نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی تاکنون کمترین واکنش را در این باره داشته اند؟ آیا عملکرد دستگاه اجرایی کشور در این زمینه تاکنون حتی مستوجب هیچ پرسشی نبوده است؟
پرداخت هزینه از محل منابع ملی و چشم اندازهای طبیعی برای ناپایدار ترین طرح های عمرانی، از قبیل انواع راه سازی ها و سدسازی ها و شهرک سازی های بدون ضابطه چرا با واکنش هیچ سازمان مسوولی در ایران مواجه نمی شود؟ آیا در این زمینه هیچ نهاد نظارتی و هیچ مرجعی برای دادخواهی و پیگیری حقوقی وجود ندارد؟
در پایان اعلام می داریم این رفتار نابهنجار و موهن و رفتارهایی از این دست نسبت به کسانی که در بدترین شرایط ممکن، عرصه طبیعی میهن را پاس می دارند برای اینجانبان و تمامی کسانی که دغدغه حفظ میراث طبیعی ایران را دارند به هیچ عنوان قابل تحمل نبوده، به این بیانیه بسنده نخواهیم کرد و از تمامی راه های ممکن قانونی در راه حفظ محیط زیست گرانبهای کشور و حافظان فداکار آن اقدام خواهیم کرد 

اعتماد۲۱/۶

به عمل کار برآید به نمره و تست و...نیست!

   واقعیت این است که در هر حرفه و شغلی دردسرهایی وجود دارد که گاه باورنکردنی است. همیشه همه تصور می کنند دامپزشکان به ویژه آن دسته از دامپزشکانی که با حیوانات خانگی سر و کار دارند راحت ترین شغل دنیا را دارند. هر هفته در این ستون دردسرهای یک دامپزشک را با هم می خوانیم.

---

یکی از مشکلات ما دامپزشکان دل درد های گاه و بیگاهی است که اسب ها دچارش می شوند، از درد به خود می پیچند و چنانچه ادراری یا مدفوعی کنند، دل دردشان پایان می یابد اما دریغ، یکی از شایع ترین علل مرگ و میر اسب ها همین دل درد های ناشناخته شان است. زمستان سال 78 بود و کورس سوارکاری کیش. جز جمعه ها که روز کورس است، مربیان هر روز اسب ها را در پیست تمرین می دادند. هر روز مربیان از ترکمن و ترک گرفته تا کرد و لر، اسب ها را به میدان تمرین می آوردند و چهار نعل رفتن شان را می دیدند و تمهیداتی می چیدند برای کورس بعد. آنهایی که علاقه مند به سوارکاری و کورس هستند می دانند این واقعه چه حال و هوایی دارد. صبح مسابقه، چابک سوارانی هستند که پابرهنه به هر سو می دوند برای وزن کشی و اسبانی که از منخرین شان بخار بیرون می آید و سم بر زمین می کوبند تا برای رفتن به میدان، خود را آماده کنند. یکی با شیهه یی، دیگری با جفتک انداختنی و... آمادگی خود را برای شروع مسابقه نشان می دهند. در این میان صدای گوینده کورس ها هم باعث ایجاد هیجان مضاعف در اسب ها و آدم های حاضر در میدان می شد. یادش به خیر آقای ابتهاج، گوینده کورس را می گویم. با آن هیکل درشت و صدای خش دار مردانه که ته لهجه ترکمنی داشت و «ووو حالااااا » یی که در شروع هر کورس می گفت و هنوز هم می گوید، معروف بود. یادم می آید، یک بار که با عجله به سمت دپار1 می دویدم تا اسب زخمی را معاینه کنم، از پشت بلندگو مرا «پدر اسب های عرب» نامید و باعث خنده حضار شد. آن موقع 25 سال بیشتر نداشتم. بگذریم، برای کمک به من و برای مهار کردن اسب ها هنگام معاینات، یک پیرمرد را از میان ترکمن های حاضر در آنجا معرفی کردند. نامش را نمی دانستم، ولی همه «خوجه» صدایش می کردند. پیرمردی قدکوتاه و لاغر و نحیف با چشمان ترکمنی و عرق چینی بر سر. نمی دانم چرا مرا به یاد پیرمرد خنزر پنزری «بوف کور» هدایت می انداخت. اول که آمد پیشم فکر کردم دارد شوخی می کند که می خواهد دستیار من باشد. به مسوول مسابقات زنگ زدم و گفتم؛«این بنده خدا رو که برام فرستادین، دماغش رو که بگیری جونش در میره، چه جوری می خواد اسب های به این گردن کلفتی رو برام مهار کنه؟ » خنده یی کرد و گفت؛«فردا باهام تماس بگیر.» البته با او تماسی نگرفتم، چون بعد از یکی دو ساعت اول که کارم را با خوجه شروع کردم فهمیدم که چقدر در اشتباه بوده ام. پیرمرد، چنان با مهارت و چابکی اسب ها را مهار می کرد که از زور بازوی دو مرد قوی هیکل هم برنمی آمد. ظاهر آرامی داشت و بسیار کم حرف. ترکمن هایی که می شناختنش می گفتند زمانی چابک سوار قابلی بوده و کسی به گرد پایش نمی رسیده. گاهی در بین معاینات در حالی که اسب را مهار کرده بود و زور می زد و عرق می ریخت، بدون اینکه ایرادی به تشخیص من بگیرد، نظری می داد که مثلاً «یونجه نباید بخوره یه چند روزی» یا «بخلقش2 رو اگه بتراشی، لنگشش خوب می شه.» صدایی زنگدار داشت که در ذهن می ماند. من در آن زمان نمی دانم به واسطه جوانی و تکبر بیهوده بود، یا اینکه من دکتر هستم و او پیرمردی عامی و بی سواد، توجهی به حرف هایش نمی کردم و گاه از ابراز نظرهایش، میان حرف هایم با صاحب اسب، دلخور می شدم و نگاه چپی هم می کردم. اما تقریباً همیشه بعد از چند روز، دوباره صاحب اسب می آمد و صحبت از اینکه اسبش خوب نشده. بعد، بدون آنکه به روی خود بیاورم تجویزی که از خوجه به یاد داشتم را به او توصیه می کردم و در کمال تعجب، اسب بهبود می یافت و بعد از آن خبری از صاحبش نمی شد. هر روز صبح آفتاب نزده، می شد کنار نرده های پیست سوارکاری پیدایش کرد. با خونسردی به سیگار بدون فیلترش پک می زد و به تمرین و چهارنعل رفتن اسب هایی که برای کورس جمعه بعدی آماده شان می کردند نگاه می کرد. یکی از همان صبح های زود رفتم کنارش ایستادم. چه خبر خوجه؟ این عجب اسب خوشگلیه. همین طور که به چهارنعل اسب ها نگاه می کرد، گفت؛«مادیون خوبیه، اسمش جیرانه. توی کورس هشتم، دوم میشه.»

منظورش از کورس هشتم، کورس آخر و اسب های قهرمان و پرامتیاز بود. با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم؛«دوم میشه؟ پس کدومشون اول میشه؟» بدون اینکه نگاهم کند، گفت؛«خب معلومه، «دینامیک». اون حریف نداره. مطمئنم با فاصله از اسب قبلیش اول میشه. بعد از دینامیک، توی این اسب ها که می بینم جیران از همه بهتره.» جالب اینجا بود، با آنکه تقریباً90 درصد پیش بینی هایش درست از آب درمی آمد ولی هیچ وقت شرط بندی نمی کرد. هر بار هم که می پرسیدم؛ اگر اینقدر مطمئنی چرا شرط نمی بندی و پولی به جیب نمی زنی، جواب درست و حسابی نمی داد. بعد ها فهمیدم که در میانسالی اش، شرط بند حرفه یی بوده و زندگی اش را سر شرط بندی گذاشته و بعد از آن قسم خورده که دیگر شرط نبندد. با خودم گفتم سر به سرش بگذارم؛ خوجه کدومشون سوم می شه؟ از روی عرق چین، سرش را خاراند و گفت؛«بین دو سه تاشون شک دارم. باید فردا دوباره چارنعل شون رو ببینم فردا صبح، سومش رو هم بهت می گم، دکتر.»

---

نیمه شبی بود و من آماده خوابیدن. خبرم کردند که اسبی در کمپ، بدحال است. دلم نیامد خوجه را آن وقت شب بیدار کنم، روز پرمشغله یی را گذرانده بودیم. بنده خدا اول صبح از یک اسب لگد خورده بود و بعدازظهر، تنه یی جانانه از اسبی دیگر، که باعث شده بود تا غروب که در کنارم بود بی هیچ اعتراضی لنگ لنگان وسایل را به دوش بکشد. به کمپ که رسیدم از دور اسبی را می دیدم که روی زمین افتاده و از درد، دست و پا می زند. در حال لباس عوض کردن بودم که از دور و برم می شنیدم که از دست من به عنوان دامپزشک کمکی برنمی آید و این اسب هم مانند اسب های دیگر که به دل درد دچار شده بودند پایانی به جز مرگ ندارد. در روشنایی اندک کمپ سر بیمار رفتم. حالش را که دیدم می توانستم با شنیده های چند دقیقه قبلم موافقت کنم که واقعاً کاری از دستم برنمی آید، اما وقتی به حیوان بی زبان نگاه کردم انگار موجی از زندگی و حیات در چشم هایش یافتم. اسب با زبان بی زبانی داشت می گفت من باید زنده بمانم، من حالا حالا ها جای زندگی و مبارزه دارم. شروع کردم به کار. سرمی وصل کردم و داروهایی که لازم بود تزریق کردم. در این موقعیت فقط باید منتظر ادراری یا مدفوع کردن از اسب می ماندیم. صاحب اسب به هر طرف می رفت و می آمد. گاهی با موبایلش زنگی می زد و دوباره به من نگاه می کرد که مستاصل مانده بودم. داشتم تزریق بعدی را آماده می کردم که صدایش را شنیدم که بالای سر اسبش نشسته بود و با هق هق حرف می زد. «عزیزم، قربونت برم، تو اگه بمیری که منم می میرم، تو رو خدا پاشو، دینامیک پاشو، پاشو دوباره روی دو تا پاهات وایسا و شیهه بکش. عزیزم؛ دینامیک. . . فقط یه تاپاله،. . . تو رو خدا. . . » و زارزار می گریست. دلم به حالش می سوخت و کنتراست بهبودی اسبش و تاپاله یک جور هایی ذهنم را قلقلک می داد. هوا داشت روشن می شد و من همچنان مشغول درمان با انواع و اقسام دارو های موجود بودم که در عین ناامیدی از پشت سرم صدای زنگداری را شنیدم . «یه رادیو بیارین.» برگشتم و خوجه را دیدم که با همان سادگی همیشگی، رادیوی ترانزیستوری را از دست کسی می گرفت. همان طور که لنگ لنگان می رفت، موج رادیو را که کنار گوشش گرفته بود، تغییر می داد. موج را تغییر داد و به ناگاه جایی نگهش داشت و صدای آن را تا آخر بلند کرد. صدای آواز مردی بود که با صدایی کلفت و خش دار می خواند. ظاهراً اجرای اپرایی بود یا چیزی از آن دست. صاحب اسب کنار من بود و من سرنگی در دست داشتم آخرین تلاش هایم را برای بهبودی دینامیک می کردم.

ناگهان دینامیک که تا قبل از آن به هیچ چیز واکنش نشان نمی داد، بلند شد و ایستاد. نمی دانستم آیا واقعاً اسب ها هم از شنیدن اپرا لذت می برند؟ به اطرافش نگاهی کرد و پاهایش را کمی باز و بسته کرد. گوش هایش را سیخ کرد و شیهه یی کشید. اسبی که تا قبل از آن موجود نیمه جانی بود که انتظار مرگش را می کشیدیم، پاهایش را باز کرد و ابتدا ادراری کرد و بعد مدفوعی و. . . بعد روی دو پا ایستاد و شیهه یی کشید. صاحبش بر پا بند نبود و اشک می ریخت. مرا در آغوش گرفته بود و از من تشکر می کرد و می گفت «این زیبا ترین تاپاله اسبی است که تا به حال دیده»(نقل به مضمون،) از من، منی که خود نمی دانستم داستان چیست، مدام تشکر می کرد. همه آنهایی که تا چند دقیقه قبل دنبال جایی برای دفن کردن دینامیک می گشتند، دورم را گرفته بودند و می خواستند از دم مسیحایی ام نصیبی ببرند. همه به هم می گفتند؛ این اولین باره که یه دامپزشک تونسته دل درد به این وحشتناکی رو درمان کنه. عجب... و من مانند گنگ خواب دیده، دنبال خوجه می گشتم، تنها کسی که سراغی از او نبود. با سختی از بالای سر کسانی که دوره ام کرده بودند، دیدم که به سمت میدان تمرین می رود. کنار نرده های پیست پیدایش کردم. آرام بر سیگار بی فیلترش پک می زد و در روشنایی تازه روز به چهار نعل رفتن اسب های ترکمن نگاه می کرد. آرام نزدیکش شدم و بی حرفی کنارش ایستادم. به نرده ها تکیه داده بود و دویدن اسب ها را تماشا می کرد. پا به پا شدم و با تردید شاگردانه یی منتظر ماندم. اصلاً متوجه من نبود و انگار با دیدن دویدن اسب ها مست شده بود. در کمال استیصال پرسیدم؛ خوجه، واقعاً اون اپرا باعث شد که «دینامیک» حالش خوب شه؟ برگشت و نگاهی به من کرد و در حالی که دود سیگار چشمانش را سوزانده بود و پلک می زد، پرسید؛«اپرا؟» یک جور نگاهی که انگار بلاهتی را در چشمانم دیده است. با شور و حال گفتم؛ آخه از اول شب هر کاری که می شد کردم تا دل دردش رو خوب کنم و نشد، اما تو اومدی و اون آواز اپرا رو از رادیو گذاشتی و. . . منتظر بودم که گردنی بیفرازد و از فضل و کمالاتش بگوید یا سواد و «دکترا»یم را زیر سوال ببرد؛ اما همین طور که به سیگار بدون فیلترش پک می زد، چند ثانیه یی نگاهم کرد و بعد دوباره آرام برگشت و به دویدن اسب ها خیره شد و گفت؛«اسب ها هم مثل ما آدم ها، حرفه یی و غیرحرفه یی دارن. اگه درسی از زندگیشون نگرفته باشن تلف میشن؛ اما اونایی که حرفه یی هستن از تجربه شون استفاده می کنن، فقط یکی باید باشه که راه رو بهشون نشون بده. یه اسبی مثل دینامیک که 5 ساله تو کورس های حرفه یی میدوه، صدای شروع مسابقه رو می شناسه. به محض اینکه از بلندگوی میدون صدای «ابتهاج» به گوشش برسه، برای اینکه بتونه بهتر و تند تر چهارنعل بره، قبل از مسابقه خودش رو خالی می کنه این عادت همه اسبای حرفه یی یه. »

نگاهی به من کرد که با دهانی باز و چشمانی گرد نگاهش می کردم و ادامه داد؛«اون صدایی هم که از رادیو براش گذاشتم نمی دونم چی بود، اپرا بود، مپرا بود، ولی کار صدای ابتهاج رو کرد براش.»

سیگارش را زیر پا خاموش کرد و همین طور که آرام راهش را کج می کرد و می رفت، گفت؛«توی کورس هشتم «شایان» سوم میشه. »

لنگ لنگان رفت و همه کسانی که جمعه آن هفته روی «دینامیک»، «جیران» و «شایان» شرط بسته بودند، پول خوبی گیرشان آمد.

پی نوشت ها؛-------------------------

1- محل استارت اسب ها قبل از شروع کورس

2- بخلق بر وزن بوکسور به کف سم اسب می گویند که هنگام نعل بندی عملیات خاصی روی آن انجام می شود 

اعتماد۲۱/۶

ورزش و...

1- جواد خیابانی روزانه چند ساعت برایمان از مسابقات پارالمپیک 2008 پکن گزارش می فرستد. چند ویژه برنامه برای گزارش های پارالمپیک 2008 داریم. حجم زیادی از زمان پخش خبر ورزشی در صدا و سیما برای پخش اخبار اختصاصی پارالمپیک کنار گذاشته شده. اگر به سایت های خبری هم سر بزنید، می بینید اخبار پارالمپیک یک بخش ویژه را مال خود کرده. از سوی دیگر محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران برای آیین افتتاحیه مسابقات به پکن رفت و البته محمد علی آبادی از روز ابتدایی مسابقات در دهکده حضور دارد. اگر بنا را بگذاریم به بازتاب خبری این مسابقات در ایران، پارالمپیک یکی از معتبرترین مسابقات ورزشی دنیاست.

2- پارالمپیک تورنمنتی است که از سال 1960 پس از مسابقات المپیک انجام می شود. تورنمنتی که شاید بتوان آن را یکی از مقرون به صرفه ترین مسابقات ورزشی دنیا به حساب آورد. استفاده از امکانات میزبانان المپیک تنها 15روز پس از پایان مسابقات المپیک برای ورزش معلولان طرح ویژه میزبانان ایتالیایی المپیک 1960 رم بود که با حمایت کمیته بین المللی المپیک همراه شد. فلسفه برگزاری پارالمپیک بها دادن به معلولان است و اینکه آنها هیچ تفاوتی با دیگران ندارند. مسابقات پارالمپیک اصلاً حکم بازگشت انگیزه زندگی به آنها را دارد و اصلاً برای همین است که میزان مدال هایی که در مسابقات پارالمپیک توزیع می شود، با میزان مدال های المپیک قابل مقایسه نیست. اما با وجود این می بینیم که محمد علی آبادی رئیس سازمان تربیت بدنی با مسابقات پارالمپیک به عنوان سوپاپ اطمینانی برای ناکامی های المپیک برخورد می کند. حرف های روز گذشته علی آبادی که در آن میزان مدال آوری معلولان ایران بحث اصلی آن بود، تاسف برانگیزتر از چیزی بود که تصورش می شد. رئیس سازمان تربیت بدنی در تمام گفت وگوی خود از مدال های کاروان ایران حرف می زند، در وضعی که اصلاً مدال آوری بین ورزشکاران معلول پارالمپیک هم چندان جذابیتی ندارد. در مسابقات دو و میدانی پارالمپیک 2004 وقتی یکی از دوندگان به زمین خورد، دیگر دوندگان به کمک او رفتند تا در یک صحنه عجیب، هر هشت دونده با هم از خط پایانی عبور کنند.

3- در المپیک پکن 958 مدال بین 11400 ورزشکار توزیع شد. به زبانی دیگر از هر 12 ورزشکار یک ورزشکار به مدال های سه گانه المپیک رسید. حالا این آمار را با پارالمپیک پکن مقایسه کنید. 4500 ورزشکار در پارالمپیک شرکت کردند و البته بالای 1500 مدال بین آنها توزیع می شود. پس با این حساب از هر سه ورزشکار شرکت کننده در پارالمپیک، یک ورزشکار به مدال می رسد.

4- برای فهمیدن حساسیت مسابقات المپیک یک سری به اخبار سایت گوگل بزنید. در پنج روز گذشته تنها چهار هزار خبر با موضوع پارالمپیک به تمام سایت های خبری دنیا مخابره شد. حالا این آمار را مقایسه کنید با 150 هزار خبری که هنگام المپیک از مسابقات المپیک به سایت های خبری مخابره شده بود. حالا می فهمید که پارالمپیک تنها در ایران اینقدر بازتاب خبری دارد.

5- مسافرت محمود احمدی نژاد برای سفر به پکن و حضور بین ورزشکاران معلول ایران را می توان یک حرکت «انسانی» برای انگیزه دادن به آنها به حساب آورد. اما اصرار علی آبادی روی میزان مدال آوری معلولان ایران در المپیک بحث دیگری است. شاید او می خواهد ناکامی در المپیک را با کامیابی در پارالمپیک فراموش کند. نباید فراموش کنیم که کاروان ایران در پارالمپیک 2000 سیدنی 12 طلا، چهار نقره و هفت برنز گرفت. علی آبادی اگر هم بخواهد با مدال های کاروان پارالمپیک خاطره المپیک را به فراموشی بسپارد، باید بداند هیچ وقت به آمار پارالمپیک 2000 نمی رسد 

اعتماد۲۱/۶