کسی که از سرنوشت خود می نالد از کوچکی و ناچیزی خود شکایت کرده است
نوع استفاده از زمان مهم است نه مدت استفاده ار آن.
شما به اندازه اهدافتان ثروتمند هستید.
زعفران خراسان رضوی از طریق افغانستان به اسپانیا صادر و از آنجا به بازارهای جهانی عرضه می شود. مدیرکل تعاون خراسان رضوی گفت؛ 90 درصد زعفران دنیا در خراسان رضوی به خصوص تربت حیدریه تولید می شود ولی متاسفانه سود اصلی نصیب اسپانیا می شود که از طریق کشور افغانستان زعفران را به صورت فله یی با قیمت ناچیزی خریداری می کند. حسن قاسمی افزود؛ اسپانیا زعفران را پس از فرآوری در بسته بندی های کوچک یک گرمی با قیمت بالا در بازارهای جهانی به فروش می رساند
اعتماد ۲۴/۶
عمق تالاب بین المللی گاوخونی به علت کم آبی از یک متر به 10 سانتیمتر رسیده است. کارشناس مسوول محیط طبیعی اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان با اشاره به اینکه خشکی تالاب بین المللی گاوخونی ریشه در عواملی غیر از بحران خشکسالی امسال دارد، گفت؛ در سال های پرآب نیز به علت افزایش جمعیت و انتقال آب رودخانه زاینده رود به شهرهای مختلف و توسعه زمین های کشاورزی، صنایع و شهرک های صنعتی، تالاب گاوخونی با مشکل خشکی روبه رو بود. مریم فرهمند در گفت وگو با ایسنا با بیان اینکه 20 سال پیش در فصل مهاجرت گاوخونی میزبان بیش از 100 هزار پرنده بود، افزود؛ در حال حاضر لکه های کوچک آب تالاب تنها حدود 200 قطعه فلامینگو را در خود جای داده است. فرهمند تصریح کرد؛ حیات زیست محیطی تالاب بین المللی گاوخونی در معرض خطر جدی قرار گرفته است و تنها لکه هایی از آب در این تالاب وجود دارد که با توجه به خشکسالی موجود، گاوخونی روزبه روز در حال خشک شدن است. این کارشناس محیط زیست استان اصفهان با اشاره به اینکه در تابستان امسال مقرر شد تنها 30 تا 35 متر مکعب آب در ثانیه از سد زاینده رود به سمت رودخانه رها شود، گفت؛ 12 متر مکعب از این میزان آب رها شده به آب آشامیدنی اختصاص دارد و به سمت تصفیه خانه باباشیخ علی هدایت می شود و مابقی آب نیز در اولویت دوم به صنایع بزرگ همچون شرکت سهامی ذوب آهن و مجتمع فولاد مبارکه اختصاص یافته است. فرهمند تصریح کرد؛ از این میزان آب رها شده نه تنها هیچ آبی به تالاب نمی رسد، بلکه خود رودخانه زاینده رود نیز از جاری شدن آب بی بهره است. وی در ادامه با اشاره به اکوسیستم آبی رودخانه زاینده رود افزود؛ نبود آب داخل زاینده رود بستر حیات کف زیان، سخت پوستان و ماهی مارگیاهان آبزی را با خطر نابودی مواجه می کند. فرهمند با اشاره به اینکه آب رها شده در رودخانه زاینده رود در پایین دست در محل بند پارسان به سمت کانال های کشاورزی و آب به گاوخونی نمی رسد، خاطرنشان کرد؛ تنها از سمت ورزنه آب های کشاورزی و جریان های زیر سطحی وارد تالاب می شوند
اعتماد۲۶/۶
گروه اجتماعی؛ پس از حمله زمین خواران به ساختمان حفاظت محیط زیست استان تهران و ضرب و شتم رئیس این سازمان تعدادی از کارشناسان و استادان محیط زیست بیانیه یی را صادر کردند. علت اصلی صدور این بیانیه، نشان ندادن هیچ واکنشی از سوی دستگاه های قضایی و دولتی کشور در برابر این فاجعه و سکوت پرسش برانگیز آنها است.وضعیت اسفناک محیط زیست ایران در دولت فعلی به حد بحران خود رسیده است و دولتمردان و مسوولان به بهانه توسعه، میراث طبیعی هزاران ساله ایران را از بین می برند. در این میان با وجود قوانینی که در همه آنها بارها بر حفظ محیط زیست و ممنوعیت فعالیت هایی که مغایر با هنجارهای زیست محیطی است تاکید شده، باز هم مسوولان به این قوانین اهمیتی نمی دهند و همچنان طبیعت ایران را قربانی توسعه می کنند.در ابتدای این بیانیه آمده است؛ ضرب و شتم مدیرکل محیط زیست استان تهران بدون تردید می تواند نمایه تازه یی از ناامنی و بی پناهی زیست بوم ها و میراث طبیعی ایران به شمار آید. اکنون کار به آنجا رسیده است که به تحریک عواملی ناشناس گروهی افراد عادی در نیمه روز، به ساختمان اداره کل حفاظت محیط زیست در پایتخت کشور هجوم برده و حتی آنچنان به خود غره باشند که اقدام به مضروب ساختن مدیر زحمتکش و خوشنام این اداره کنند. بنا بر گزارش های مندرج در خبرگزاری ها و روزنامه ها، در این ماجرا حمایتی بایسته از سوی نهادها و مراجع مسوول حتی ستاد مرکزی حفاظت محیط زیست از مضروبان این ماجرا صورت نگرفته است و با وجود آشکار بودن ماهیت عاملان این حادثه تحرکی درخور برای پیگیری قضایی موضوع تاکنون مشاهده نشده است؛ نکته یی که متاسفانه شائبه های ناخوشایند و نگران کننده را تقویت می کند. در قسمت دیگر این بیانیه بدون قضاوت حقوقی درباره بهانه اولیه این ماجرا و موضوع اشغال اراضی پارک ملی سرخه حصار از تمامی مراکز مسوول تقاضا شده به همین مناسبت پاسخگوی موارد ذیل باشند.با وجود نص صریح اصل پنجاهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ممنوعیت هرگونه فعالیت مغایر با هنجارهای زیست محیطی، موج شتابناک تخریب و تغییر کاربری اراضی ملی و طبیعی چرا با برخورد قانونی روبه رو نمی شود؟ چرا با وجودی که تعرض به حریم محیط بانان کشور حتی به مواردی همچون قتل فجیع این هم میهنان مظلوم و فداکار انجامیده، هیچ نشانه یی از عزم جدی برای مقابله با این گونه برخوردها مشاهده نمی شود؟ تا آنجا که گروهی حتی در دل پایتخت به خود اجازه حمله به یک ستاد دولتی و مضروب ساختن مدیر آن را بدهند؟
آیا برای دادخواهی در ارتباط با موارد نقض هنجارهای محیط زیست و تخریب منابع طبیعی و ملی ساز و کار معین و کارایی وجود دارد؟ اساساً شهروندان برای دادخواهی در برابر این موج تخریب و قهقرایی زیست بوم های ایران باید شکایت به کجا برند؟
با عنایت به موارد پیش گفته، آیا دور از انتظار است که دلمشغولان محیط زیست ایران گمان کنند حفظ محیط زیست متاسفانه برای دستگاه اجرایی کشور از هیچ اولویت بایسته یی برخوردار نیست؟
آیا زیبنده است که در فهرست نگران کننده ترین چالش های زیست محیطی کره زمین، همچون فرسایش خاک، جنگل زدایی، فرونشست آب های زیرزمینی، نابودی تالاب ها، بیابان زایی و ...ایران غالباً در شمار 10 کشور نخست جهان جای داشته باشد؟
چرا با وجود این همه چالش ها و مشکلاتی که در حوزه محیط زیست وجود دارد، نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی تاکنون کمترین واکنش را در این باره داشته اند؟ آیا عملکرد دستگاه اجرایی کشور در این زمینه تاکنون حتی مستوجب هیچ پرسشی نبوده است؟
پرداخت هزینه از محل منابع ملی و چشم اندازهای طبیعی برای ناپایدار ترین طرح های عمرانی، از قبیل انواع راه سازی ها و سدسازی ها و شهرک سازی های بدون ضابطه چرا با واکنش هیچ سازمان مسوولی در ایران مواجه نمی شود؟ آیا در این زمینه هیچ نهاد نظارتی و هیچ مرجعی برای دادخواهی و پیگیری حقوقی وجود ندارد؟
در پایان اعلام می داریم این رفتار نابهنجار و موهن و رفتارهایی از این دست نسبت به کسانی که در بدترین شرایط ممکن، عرصه طبیعی میهن را پاس می دارند برای اینجانبان و تمامی کسانی که دغدغه حفظ میراث طبیعی ایران را دارند به هیچ عنوان قابل تحمل نبوده، به این بیانیه بسنده نخواهیم کرد و از تمامی راه های ممکن قانونی در راه حفظ محیط زیست گرانبهای کشور و حافظان فداکار آن اقدام خواهیم کرد
اعتماد۲۱/۶
واقعیت این است که در هر حرفه و شغلی دردسرهایی وجود دارد که گاه باورنکردنی است. همیشه همه تصور می کنند دامپزشکان به ویژه آن دسته از دامپزشکانی که با حیوانات خانگی سر و کار دارند راحت ترین شغل دنیا را دارند. هر هفته در این ستون دردسرهای یک دامپزشک را با هم می خوانیم.
---
یکی از مشکلات ما دامپزشکان دل درد های گاه و بیگاهی است که اسب ها دچارش می شوند، از درد به خود می پیچند و چنانچه ادراری یا مدفوعی کنند، دل دردشان پایان می یابد اما دریغ، یکی از شایع ترین علل مرگ و میر اسب ها همین دل درد های ناشناخته شان است. زمستان سال 78 بود و کورس سوارکاری کیش. جز جمعه ها که روز کورس است، مربیان هر روز اسب ها را در پیست تمرین می دادند. هر روز مربیان از ترکمن و ترک گرفته تا کرد و لر، اسب ها را به میدان تمرین می آوردند و چهار نعل رفتن شان را می دیدند و تمهیداتی می چیدند برای کورس بعد. آنهایی که علاقه مند به سوارکاری و کورس هستند می دانند این واقعه چه حال و هوایی دارد. صبح مسابقه، چابک سوارانی هستند که پابرهنه به هر سو می دوند برای وزن کشی و اسبانی که از منخرین شان بخار بیرون می آید و سم بر زمین می کوبند تا برای رفتن به میدان، خود را آماده کنند. یکی با شیهه یی، دیگری با جفتک انداختنی و... آمادگی خود را برای شروع مسابقه نشان می دهند. در این میان صدای گوینده کورس ها هم باعث ایجاد هیجان مضاعف در اسب ها و آدم های حاضر در میدان می شد. یادش به خیر آقای ابتهاج، گوینده کورس را می گویم. با آن هیکل درشت و صدای خش دار مردانه که ته لهجه ترکمنی داشت و «ووو حالااااا » یی که در شروع هر کورس می گفت و هنوز هم می گوید، معروف بود. یادم می آید، یک بار که با عجله به سمت دپار1 می دویدم تا اسب زخمی را معاینه کنم، از پشت بلندگو مرا «پدر اسب های عرب» نامید و باعث خنده حضار شد. آن موقع 25 سال بیشتر نداشتم. بگذریم، برای کمک به من و برای مهار کردن اسب ها هنگام معاینات، یک پیرمرد را از میان ترکمن های حاضر در آنجا معرفی کردند. نامش را نمی دانستم، ولی همه «خوجه» صدایش می کردند. پیرمردی قدکوتاه و لاغر و نحیف با چشمان ترکمنی و عرق چینی بر سر. نمی دانم چرا مرا به یاد پیرمرد خنزر پنزری «بوف کور» هدایت می انداخت. اول که آمد پیشم فکر کردم دارد شوخی می کند که می خواهد دستیار من باشد. به مسوول مسابقات زنگ زدم و گفتم؛«این بنده خدا رو که برام فرستادین، دماغش رو که بگیری جونش در میره، چه جوری می خواد اسب های به این گردن کلفتی رو برام مهار کنه؟ » خنده یی کرد و گفت؛«فردا باهام تماس بگیر.» البته با او تماسی نگرفتم، چون بعد از یکی دو ساعت اول که کارم را با خوجه شروع کردم فهمیدم که چقدر در اشتباه بوده ام. پیرمرد، چنان با مهارت و چابکی اسب ها را مهار می کرد که از زور بازوی دو مرد قوی هیکل هم برنمی آمد. ظاهر آرامی داشت و بسیار کم حرف. ترکمن هایی که می شناختنش می گفتند زمانی چابک سوار قابلی بوده و کسی به گرد پایش نمی رسیده. گاهی در بین معاینات در حالی که اسب را مهار کرده بود و زور می زد و عرق می ریخت، بدون اینکه ایرادی به تشخیص من بگیرد، نظری می داد که مثلاً «یونجه نباید بخوره یه چند روزی» یا «بخلقش2 رو اگه بتراشی، لنگشش خوب می شه.» صدایی زنگدار داشت که در ذهن می ماند. من در آن زمان نمی دانم به واسطه جوانی و تکبر بیهوده بود، یا اینکه من دکتر هستم و او پیرمردی عامی و بی سواد، توجهی به حرف هایش نمی کردم و گاه از ابراز نظرهایش، میان حرف هایم با صاحب اسب، دلخور می شدم و نگاه چپی هم می کردم. اما تقریباً همیشه بعد از چند روز، دوباره صاحب اسب می آمد و صحبت از اینکه اسبش خوب نشده. بعد، بدون آنکه به روی خود بیاورم تجویزی که از خوجه به یاد داشتم را به او توصیه می کردم و در کمال تعجب، اسب بهبود می یافت و بعد از آن خبری از صاحبش نمی شد. هر روز صبح آفتاب نزده، می شد کنار نرده های پیست سوارکاری پیدایش کرد. با خونسردی به سیگار بدون فیلترش پک می زد و به تمرین و چهارنعل رفتن اسب هایی که برای کورس جمعه بعدی آماده شان می کردند نگاه می کرد. یکی از همان صبح های زود رفتم کنارش ایستادم. چه خبر خوجه؟ این عجب اسب خوشگلیه. همین طور که به چهارنعل اسب ها نگاه می کرد، گفت؛«مادیون خوبیه، اسمش جیرانه. توی کورس هشتم، دوم میشه.»
منظورش از کورس هشتم، کورس آخر و اسب های قهرمان و پرامتیاز بود. با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم؛«دوم میشه؟ پس کدومشون اول میشه؟» بدون اینکه نگاهم کند، گفت؛«خب معلومه، «دینامیک». اون حریف نداره. مطمئنم با فاصله از اسب قبلیش اول میشه. بعد از دینامیک، توی این اسب ها که می بینم جیران از همه بهتره.» جالب اینجا بود، با آنکه تقریباً90 درصد پیش بینی هایش درست از آب درمی آمد ولی هیچ وقت شرط بندی نمی کرد. هر بار هم که می پرسیدم؛ اگر اینقدر مطمئنی چرا شرط نمی بندی و پولی به جیب نمی زنی، جواب درست و حسابی نمی داد. بعد ها فهمیدم که در میانسالی اش، شرط بند حرفه یی بوده و زندگی اش را سر شرط بندی گذاشته و بعد از آن قسم خورده که دیگر شرط نبندد. با خودم گفتم سر به سرش بگذارم؛ خوجه کدومشون سوم می شه؟ از روی عرق چین، سرش را خاراند و گفت؛«بین دو سه تاشون شک دارم. باید فردا دوباره چارنعل شون رو ببینم فردا صبح، سومش رو هم بهت می گم، دکتر.»
---
نیمه شبی بود و من آماده خوابیدن. خبرم کردند که اسبی در کمپ، بدحال است. دلم نیامد خوجه را آن وقت شب بیدار کنم، روز پرمشغله یی را گذرانده بودیم. بنده خدا اول صبح از یک اسب لگد خورده بود و بعدازظهر، تنه یی جانانه از اسبی دیگر، که باعث شده بود تا غروب که در کنارم بود بی هیچ اعتراضی لنگ لنگان وسایل را به دوش بکشد. به کمپ که رسیدم از دور اسبی را می دیدم که روی زمین افتاده و از درد، دست و پا می زند. در حال لباس عوض کردن بودم که از دور و برم می شنیدم که از دست من به عنوان دامپزشک کمکی برنمی آید و این اسب هم مانند اسب های دیگر که به دل درد دچار شده بودند پایانی به جز مرگ ندارد. در روشنایی اندک کمپ سر بیمار رفتم. حالش را که دیدم می توانستم با شنیده های چند دقیقه قبلم موافقت کنم که واقعاً کاری از دستم برنمی آید، اما وقتی به حیوان بی زبان نگاه کردم انگار موجی از زندگی و حیات در چشم هایش یافتم. اسب با زبان بی زبانی داشت می گفت من باید زنده بمانم، من حالا حالا ها جای زندگی و مبارزه دارم. شروع کردم به کار. سرمی وصل کردم و داروهایی که لازم بود تزریق کردم. در این موقعیت فقط باید منتظر ادراری یا مدفوع کردن از اسب می ماندیم. صاحب اسب به هر طرف می رفت و می آمد. گاهی با موبایلش زنگی می زد و دوباره به من نگاه می کرد که مستاصل مانده بودم. داشتم تزریق بعدی را آماده می کردم که صدایش را شنیدم که بالای سر اسبش نشسته بود و با هق هق حرف می زد. «عزیزم، قربونت برم، تو اگه بمیری که منم می میرم، تو رو خدا پاشو، دینامیک پاشو، پاشو دوباره روی دو تا پاهات وایسا و شیهه بکش. عزیزم؛ دینامیک. . . فقط یه تاپاله،. . . تو رو خدا. . . » و زارزار می گریست. دلم به حالش می سوخت و کنتراست بهبودی اسبش و تاپاله یک جور هایی ذهنم را قلقلک می داد. هوا داشت روشن می شد و من همچنان مشغول درمان با انواع و اقسام دارو های موجود بودم که در عین ناامیدی از پشت سرم صدای زنگداری را شنیدم . «یه رادیو بیارین.» برگشتم و خوجه را دیدم که با همان سادگی همیشگی، رادیوی ترانزیستوری را از دست کسی می گرفت. همان طور که لنگ لنگان می رفت، موج رادیو را که کنار گوشش گرفته بود، تغییر می داد. موج را تغییر داد و به ناگاه جایی نگهش داشت و صدای آن را تا آخر بلند کرد. صدای آواز مردی بود که با صدایی کلفت و خش دار می خواند. ظاهراً اجرای اپرایی بود یا چیزی از آن دست. صاحب اسب کنار من بود و من سرنگی در دست داشتم آخرین تلاش هایم را برای بهبودی دینامیک می کردم.
ناگهان دینامیک که تا قبل از آن به هیچ چیز واکنش نشان نمی داد، بلند شد و ایستاد. نمی دانستم آیا واقعاً اسب ها هم از شنیدن اپرا لذت می برند؟ به اطرافش نگاهی کرد و پاهایش را کمی باز و بسته کرد. گوش هایش را سیخ کرد و شیهه یی کشید. اسبی که تا قبل از آن موجود نیمه جانی بود که انتظار مرگش را می کشیدیم، پاهایش را باز کرد و ابتدا ادراری کرد و بعد مدفوعی و. . . بعد روی دو پا ایستاد و شیهه یی کشید. صاحبش بر پا بند نبود و اشک می ریخت. مرا در آغوش گرفته بود و از من تشکر می کرد و می گفت «این زیبا ترین تاپاله اسبی است که تا به حال دیده»(نقل به مضمون،) از من، منی که خود نمی دانستم داستان چیست، مدام تشکر می کرد. همه آنهایی که تا چند دقیقه قبل دنبال جایی برای دفن کردن دینامیک می گشتند، دورم را گرفته بودند و می خواستند از دم مسیحایی ام نصیبی ببرند. همه به هم می گفتند؛ این اولین باره که یه دامپزشک تونسته دل درد به این وحشتناکی رو درمان کنه. عجب... و من مانند گنگ خواب دیده، دنبال خوجه می گشتم، تنها کسی که سراغی از او نبود. با سختی از بالای سر کسانی که دوره ام کرده بودند، دیدم که به سمت میدان تمرین می رود. کنار نرده های پیست پیدایش کردم. آرام بر سیگار بی فیلترش پک می زد و در روشنایی تازه روز به چهار نعل رفتن اسب های ترکمن نگاه می کرد. آرام نزدیکش شدم و بی حرفی کنارش ایستادم. به نرده ها تکیه داده بود و دویدن اسب ها را تماشا می کرد. پا به پا شدم و با تردید شاگردانه یی منتظر ماندم. اصلاً متوجه من نبود و انگار با دیدن دویدن اسب ها مست شده بود. در کمال استیصال پرسیدم؛ خوجه، واقعاً اون اپرا باعث شد که «دینامیک» حالش خوب شه؟ برگشت و نگاهی به من کرد و در حالی که دود سیگار چشمانش را سوزانده بود و پلک می زد، پرسید؛«اپرا؟» یک جور نگاهی که انگار بلاهتی را در چشمانم دیده است. با شور و حال گفتم؛ آخه از اول شب هر کاری که می شد کردم تا دل دردش رو خوب کنم و نشد، اما تو اومدی و اون آواز اپرا رو از رادیو گذاشتی و. . . منتظر بودم که گردنی بیفرازد و از فضل و کمالاتش بگوید یا سواد و «دکترا»یم را زیر سوال ببرد؛ اما همین طور که به سیگار بدون فیلترش پک می زد، چند ثانیه یی نگاهم کرد و بعد دوباره آرام برگشت و به دویدن اسب ها خیره شد و گفت؛«اسب ها هم مثل ما آدم ها، حرفه یی و غیرحرفه یی دارن. اگه درسی از زندگیشون نگرفته باشن تلف میشن؛ اما اونایی که حرفه یی هستن از تجربه شون استفاده می کنن، فقط یکی باید باشه که راه رو بهشون نشون بده. یه اسبی مثل دینامیک که 5 ساله تو کورس های حرفه یی میدوه، صدای شروع مسابقه رو می شناسه. به محض اینکه از بلندگوی میدون صدای «ابتهاج» به گوشش برسه، برای اینکه بتونه بهتر و تند تر چهارنعل بره، قبل از مسابقه خودش رو خالی می کنه این عادت همه اسبای حرفه یی یه. »
نگاهی به من کرد که با دهانی باز و چشمانی گرد نگاهش می کردم و ادامه داد؛«اون صدایی هم که از رادیو براش گذاشتم نمی دونم چی بود، اپرا بود، مپرا بود، ولی کار صدای ابتهاج رو کرد براش.»
سیگارش را زیر پا خاموش کرد و همین طور که آرام راهش را کج می کرد و می رفت، گفت؛«توی کورس هشتم «شایان» سوم میشه. »
لنگ لنگان رفت و همه کسانی که جمعه آن هفته روی «دینامیک»، «جیران» و «شایان» شرط بسته بودند، پول خوبی گیرشان آمد.
پی نوشت ها؛-------------------------
1- محل استارت اسب ها قبل از شروع کورس
2- بخلق بر وزن بوکسور به کف سم اسب می گویند که هنگام نعل بندی عملیات خاصی روی آن انجام می شود
اعتماد۲۱/۶
1- جواد خیابانی روزانه چند ساعت برایمان از مسابقات پارالمپیک 2008 پکن گزارش می فرستد. چند ویژه برنامه برای گزارش های پارالمپیک 2008 داریم. حجم زیادی از زمان پخش خبر ورزشی در صدا و سیما برای پخش اخبار اختصاصی پارالمپیک کنار گذاشته شده. اگر به سایت های خبری هم سر بزنید، می بینید اخبار پارالمپیک یک بخش ویژه را مال خود کرده. از سوی دیگر محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران برای آیین افتتاحیه مسابقات به پکن رفت و البته محمد علی آبادی از روز ابتدایی مسابقات در دهکده حضور دارد. اگر بنا را بگذاریم به بازتاب خبری این مسابقات در ایران، پارالمپیک یکی از معتبرترین مسابقات ورزشی دنیاست.
2- پارالمپیک تورنمنتی است که از سال 1960 پس از مسابقات المپیک انجام می شود. تورنمنتی که شاید بتوان آن را یکی از مقرون به صرفه ترین مسابقات ورزشی دنیا به حساب آورد. استفاده از امکانات میزبانان المپیک تنها 15روز پس از پایان مسابقات المپیک برای ورزش معلولان طرح ویژه میزبانان ایتالیایی المپیک 1960 رم بود که با حمایت کمیته بین المللی المپیک همراه شد. فلسفه برگزاری پارالمپیک بها دادن به معلولان است و اینکه آنها هیچ تفاوتی با دیگران ندارند. مسابقات پارالمپیک اصلاً حکم بازگشت انگیزه زندگی به آنها را دارد و اصلاً برای همین است که میزان مدال هایی که در مسابقات پارالمپیک توزیع می شود، با میزان مدال های المپیک قابل مقایسه نیست. اما با وجود این می بینیم که محمد علی آبادی رئیس سازمان تربیت بدنی با مسابقات پارالمپیک به عنوان سوپاپ اطمینانی برای ناکامی های المپیک برخورد می کند. حرف های روز گذشته علی آبادی که در آن میزان مدال آوری معلولان ایران بحث اصلی آن بود، تاسف برانگیزتر از چیزی بود که تصورش می شد. رئیس سازمان تربیت بدنی در تمام گفت وگوی خود از مدال های کاروان ایران حرف می زند، در وضعی که اصلاً مدال آوری بین ورزشکاران معلول پارالمپیک هم چندان جذابیتی ندارد. در مسابقات دو و میدانی پارالمپیک 2004 وقتی یکی از دوندگان به زمین خورد، دیگر دوندگان به کمک او رفتند تا در یک صحنه عجیب، هر هشت دونده با هم از خط پایانی عبور کنند.
3- در المپیک پکن 958 مدال بین 11400 ورزشکار توزیع شد. به زبانی دیگر از هر 12 ورزشکار یک ورزشکار به مدال های سه گانه المپیک رسید. حالا این آمار را با پارالمپیک پکن مقایسه کنید. 4500 ورزشکار در پارالمپیک شرکت کردند و البته بالای 1500 مدال بین آنها توزیع می شود. پس با این حساب از هر سه ورزشکار شرکت کننده در پارالمپیک، یک ورزشکار به مدال می رسد.
4- برای فهمیدن حساسیت مسابقات المپیک یک سری به اخبار سایت گوگل بزنید. در پنج روز گذشته تنها چهار هزار خبر با موضوع پارالمپیک به تمام سایت های خبری دنیا مخابره شد. حالا این آمار را مقایسه کنید با 150 هزار خبری که هنگام المپیک از مسابقات المپیک به سایت های خبری مخابره شده بود. حالا می فهمید که پارالمپیک تنها در ایران اینقدر بازتاب خبری دارد.
5- مسافرت محمود احمدی نژاد برای سفر به پکن و حضور بین ورزشکاران معلول ایران را می توان یک حرکت «انسانی» برای انگیزه دادن به آنها به حساب آورد. اما اصرار علی آبادی روی میزان مدال آوری معلولان ایران در المپیک بحث دیگری است. شاید او می خواهد ناکامی در المپیک را با کامیابی در پارالمپیک فراموش کند. نباید فراموش کنیم که کاروان ایران در پارالمپیک 2000 سیدنی 12 طلا، چهار نقره و هفت برنز گرفت. علی آبادی اگر هم بخواهد با مدال های کاروان پارالمپیک خاطره المپیک را به فراموشی بسپارد، باید بداند هیچ وقت به آمار پارالمپیک 2000 نمی رسد
اعتماد۲۱/۶
و ناسا اعلام کرده این بار اولی نیست که نرمافزارهای مزاحم بر یکی از ماموریتهای فضایی تاثیر میگذارد!
این کرم که به گامیما یا تئاترف شناخته میشود، در جولای گذشته یافته شده و از نوع تروجانهایی است که رمز عبور را میربایند. سخنگویان ناسا قصد دارند مردم را متقاعد کنند که این تروجان به هیچیک از اطلاعات ماموریت دست نیافته، ماموریتی را مختل نکرده و موفق به انجام هیچ عمل دیگری که اسباب نگرانی ما را فراهم کند، نشده است.[ویروس به ایستگاه بینالمللی فضایی هم رسید]
آنها تاکید میکنند پیش از این نیز مشابه این اتفاق رخ داده است. با اینحال باور کردن این ادعاها کمی مشکل است. چگونه این برنامه مزاحم به نزدیکی ایستگاه فضایی بینالمللی رسیده است؟
حتی اگر این کرم تشخیص داده شده به هیچیک از اطلاعات حیاتی سیستمها دست نیافته یا به ماموریتی آسیب نرسانده است، چگونه میتوانیم دریابیم که برنامه مخرب دیگری تاکنون نصب نشده و سپس از سیستمها بهرهبرداری نکرده تا بعد بدون گذاشتن ردی پاک شود؟
جواب این است که هیچ کس نمیتواند چنین اطمینانی بدهد.این مثل آن است که یک لپتاپ دزدیده شده یا گمشده را بازیابیم و سپس ادعا کنیم که هیچیک از دادهها دست نخورده است.
نمیتوان چنین چیزی را ضمانت کرد. میتوان از دست خوردن به اطلاعات مطمئن شد ولی هیچگاه عکسش اتفاق نمیافتد.
در سناریوی لپتاپ ربوده شده چه کسی میتواند ادعا کند که سارق هارد درایو آن را باز کرده و از آن کپی تهیه نکرده است تا سپس مثل اول آن را سر جایش قرار دهد؟
در واقع ناسا میگوید آرامش خود را حفظ کنید، این اتفاق قبلا هم رخ داده است.
ما هیچ راهی برای دانستن اینکه آیا متجاوزان بدخواه اطلاعات حساس را کپی کردهاند یا به سیستمهای حساس دسترسی یافتهاند، نداریم.
بیایید تصور کنیم هکرها هیچگاه به سیستمهای حیاتی ایستگاه فضایی نرسیده اند، شاید آنها فقط بر لپتاپ فضانورد ماندهاند و تنها به سراغ پستهای الکترونیک، اطلاعات شخصی و تجارب علمی فضانوردان رفتهاند.
اگر حتی چنین باشد، یک نفوذگر نابکار همچنان میتواند بسیاری اطلاعات را بیابد و صدمات زیادی وارد کند. هیچ فرقی نمیکند که او بداند لپتاپ فضانورد دارای اطلاعات حیاتی سیستم نیست.
همیشه در میان سیستمهای ایمن و غیرایمن نشت اطلاعات حساس وجود دارد، بهویژه با کنترلهایی که بهنظر میآید در محل این سناریو وجود دارد.
اگر هکر تنها به اطلاعات شخصی فضانورد دست یابد، آیا نمیتواند با گرو گرفتن یکی از اطلاعات محبوبش، وی را برای انجام اعمالی که در غیر این شرایط حاضر به انجامش نبود، تحت فشار بگذارد؟
نفوذگر حتی میتواند حساب بانکی دارنده لپتاپ را خالی کند یا با ریختن پول به حسابش، زمینه مظنون شده به او را فراهم کند.
شاید او آدرس ایمیلهایشان را بیابد و با ارسال ایمیلهای جعلی مرکز فرماندهی ناسا را با مشکلات فنی روبهرو کند، یا اطلاعات علمی آنها را افشا کند تا میلیاردها دلار هزینهای که ناسا کرده به هدر رود.
وقتی در خانهای شیشهای زندگی میکنیم، هیچ وقت نباید سنگ پرت کنیم. هیچ بشری کامل نیست و این قاعده شامل کامپیوتر هم میشود.
این مقاله فراتر از یک فکاهی درباره توانایی کرمی ناخوانده است که بیدعوت و انتظار در جایی حاضر بود که نباید میبود. اگر واقعا هیچ آسیبی نرسیده است تنها به این دلیل است که هکرها نمیدانستند چه فرصتها و امکاناتی در اختیار داشتهاند.
ناسا باید اطمینان دهد که برای جلوگیری از وقوع شرایط مشابه در آینده کنترلهای جدیدی برای ایستگاه تعبیه کرده است.
اینفو ورلد
من واقعا به اینکه در کشور تناقض ها زندگی میکنم ایمان آوردم!
این همه آثار باستانی ما در نقاط مختلف کشور داره خاک میخوره (یا خاک اونا رو میخوره!)(کاخ آپادانا یا معبد زیگورات به همراه آثا هم جوارشان...یا آبشارهاوآسیابهای سیکا و...و .... )بعد ما داریم یه سری کارایی میکنیم که....
نمی گم کارمون فلانه ها...!
منظورم اینه که تو قافیه گیر نکنیم...
یکی از دوستان مخلص تعریف میکرد میگفت من وقتی رفتم معبد زیگورات رو دیدم گریم گرفت(!)و حسرت (و البته تاسف)میخوردم که چرا باید این طور باشه ...میگفت خودش شخصا وارد معبد شده...نه محافظی نه راهنمایی نه ...از اشیاء داخل موزه کوچک شوش(باقی مانده از سرقتهای صد ساله)که میگفت افتخار و شوری عجیب در بیان او موج میخورد...میگفت من هر وقت از موزه و ...چیزی میشنیدم یا مستندی میدیدم برایم جالب و مهم نبود ...اصلا حس نمی کردم که اینها اجداد ما بوده اند و کارهایشان اصلا برایم مهم نبود ...اما بعد از بازدید از اون موزه بسیار کوچک با آن آثار که قدمت بالای سه هزار سال را داشتند زیر و زبر شدم!به خودم افتخار کردم و البته حسرت و تاسف خوردم به حال خودم و امثال خودم...یاد موزه شهر خودمان افتادم که مردم به زور میخواستند یه موزه ای ساخته شود (و البته یک تاریخ کم اهمیت تر زنده شود)...اما مردم اینجا برایشان مهم نبوده و نیست...شاید مسئولین هم در این بی رقبتی و لاقیدی مقصر باشند
تو خویش حال من و دوستان را تصویر کن...!
بله دوستان ما برگشتیم...
به هر حال هر رفتی یه برگشتی داره!...و بر عکس..پس از اینکه بعضی وقتا آپ نمیشه دلخور نشید...
اگه مارو هم یاری نمی کنید ما ناراحت نمیشیم!(این به اون در!)
مثل وقتی که هسته گیاه جوونه میزنه و ...ما هم با بچه ها میخوایم یه تنشی تو اقتصاد کشور ایجاد کنیم...همه چی آمادس فقط مونده این امتحانای ارشد و این مشکل کوچیک خدمت مقدس سربازی که دست و پای چند تا از بچه های اکتیومونو گرفته...
عجب خدمتی از ما بکشند...!
نا گفته نمونه یه عده از دوستان مخلص ما رو خیلی راهنمایی میکنن که جا داره از همشون تشکر کنیم...
منتظر تنشهای برشی ء فشاری و ....تو مملکت باشید!
تولستوی، این بزرگ مرد پهنه ی انسانیت،سخنی دارد با این مضمون : باید از گفتنی هایی گفت که احتمالاً بسیاری آن را نمی دانند ولی جرئت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند
بنابراین اگر ابراز شرمساری و بی نظری ام را درباره ی کلمه ی "جرئت "بپذیرید با قی خواهد ماند حرفهایی که هم من میدانم و هم به احتمال خیلی زیاد شما، و قصد نهایی این نوشته نیز تنها مروری است بر همین حرفها ، حرفهایی درباره ی جامعه ی ایرانی و یا به عبارتی درد دلی است خودمانی
قسمت اول
با تاریخ بیگانه ایم
یکی از دردهای مملکت این است که حتی تخصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند (اگر یادتان باشد در دوره های دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولاً جدی گرفته نمی شدند)مسخره تر از این نمی شود که یکنفر به اصطلاح مدعی،یک نفر تحصیل کرده ،نداند از دو یا سه نسل قبلش پدرش کیست ؟
یادش به خیر در زنگی آباد کرمان، شبی میهمان مرد دانای بی ادعایی بودم به نام آقای اسدال.. زنگی آبادی ،می گفت آمار بگیرید از این جمعیتی که در این مملکت هستند من نمی گوییم از روستایی ها ،بی سوادها، از بی ادعاها ، ازهمین طبقه ی مدعی و تحصیل کرده، از استادهای دانشگاه که قاعدتاً باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند، تا معلمش،مهندسش دبیرش،یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانواده های دستچین به اصطلاح "شجره نامه "دارند ،این را کم نگیرید فاجعه است .
ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند .آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربه ها کفاف می دهد ؟ ببینید آمریکای دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت می کند،با چه احترام و وقاری از آن سخن می گوید،ببینید در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی.
از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای را به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم؛ یک نسل،دو نسل می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو روزی ازنو.آیا به نظر شما حق با میزبان من نبود
در یکی از سفرهای خارجی آشنایی "خود تبعید"و طبیعتاً"ضد نظام "با حرارت می گفت اینها بروند.گفتم بعد ؟گفت هر چه می خواهد بشود از این بدتر نخواهد شد.گفتم مطمئنی؟
تنها توصیه ای که به این بزرگوار کردم این بود که تاریخ بخواند .گفتم بادت نرود همیشه برخلاف گفته ی تو از هرچیزی حتی بدترش هم وجود دارد. یاد آورشدم وقتی تازیها با شعار برادری و برابری به ایران متعلق به امپراطور ساسانی و نه متعلق به ایرانی حمله ور شدند ،واقعیت ساده ی تاریخی این است که فشارهای هیئت حاکمه با بدبختی ها و نکبتهایی که برای مردم بینوا فراهم کرده بود، زمینه ی خوشباوری را برای باور برادری و برابری اهدایی قوم مهاجم از مدتها قبل فراهم کرده بودند و همین طور شد که تا آمد تفرعن و نژاد پرستی و برتری جویی اموی را احساس کند کارش از کار گذشته بود و چاره ای جز تمکین نداشت آن وقت مجبور شد حدود دویست پنجاه سال دست و پا زد تا بالاخره بتواند راه هایی را برای رهایی بیابد .
ودوباره در زمان حمله ی مغولها این تاریخ تکرار شد
چرا؟ برای این که حافظه تاریخی نداشتیم ؛مطلب را خودمان باید تجربه می کردیم ....
ادامه دارد
گرد آوری :علیرضا شائمی