تو خویش تصویر کن...!

 

 

برای اولین بار

دانشگاه یامسلخ استعدادیا  دانش کاه یا....؟!

این سوال کلیدی بسیاری از دوستان ماست این حرف ها خیلی وقت پیش تکراری شسده اما می خواهم فریاد بزنم. میخواهم عقده های جمع کثیری از دوستانم را بیرون بریزم. می خواهم بگویم کجا ست جامه فرهنگی ما؟این دانشگاه که میگن کجاست؟ اون مکانی که 12 سال برای اون وقت گذاشتیم واز بهترین سرمایه زندگیمان که همان عمر وبهترین فرصتهای زندگیمان بود کجاست؟آیا اون مکانی که جوانان(و واقعا جوان به تمام معنی کلمه )آرزوی رسیدن به اون رو دارن وحاظر هستند هر کاری انجام بدن تا وارد اون بشن همین دانشگاهه؟والا ما که حدود 3سال وخورده ای توی این جو مثلا علمی فرهنگی بودیم جواب سوالات بالا رو نمی دونیم!

بگذارید از زبان خودتان بگوییم:

یکی از دوستانمان می گفت:

 با ورودم بهُ این مکان وحشت انگیز و استرس آورو با برخورد ورفت و آمد با این جامعه، بزرگترین شکست زندگیم را در بیداری دیدم وفهمیدم گاهی کابوسها واقعی اند! در این مکان ضد فرهنگی همه چیز دیدم جز پرورش استعدادوآموزش مناسب.نه تنها پیشرفتی نکردم که انگیزه های گذشته ام را نیز به اجبا ر از من گرفتند.سال اول که به کارگاه روباتیک رفتم  بچه های سال بالایی فکر میکردند با اطلاعات و معلوماتم ازدانشجویان ارشد هستم!!!همان موقع به درستی تصمیمم در آمدن به دانشگاه شک کردم.

دیگری می گفت:

سال اول در کلاسهایی  حظور یافتم که ای کاش هرگز نمی یافتم! کلاسهایی که اگر اغراق نکنم بدتر از زندان بودند. با اون اساتیدی که فکر میکردم واقعا استادند!اما الان به سادگی خودم میخندم وکینه آن نا مردمانی را به دل دارم که جامعه علمی ما را به فساد کشیدند!حرف های نا گفتنی زیاد دارم اما .....

دیگری می گفت:

از همون روزای اول به این محیط مشکوک بودم. خیلی از دوستانم حرفهایی در بیان واقعییات می زدند(اما راستش من آنها را به حساب بی لیاقتی خود آنها میگذاشتمو..)اما ای کاش به نصایح آنها توجه کرده بودم من که کور نبودم میدیدم که کسی که رتبه 11000رو به زور کسب کرده وبه جای درس خوندن و....به کلاسای سنتورو...میره و تفریح....با رتبه 36میره داروسازی میخونه(حالا نمی گم که با سهمیه چی بود!)باور کنید این ناحقی ها اصلا مهم نیست مهم عدم برخورد با آنها هم نیست چیزی که برای من  نوعی عقده شده این است که مردم  اصلا از مثائلی این چنینی که ریشه های علم وفرهنگ رو نا بود میکنه خبر ندارن یا براشون مهم نیست وشاید به این سیستم آموزشی گاها افتخار هم میکنند!!!!

دیگری می گفت:

سال سوم به عکس هایی که سال اول با بچه ها گرفته بودیم نگاه میکردم دیدم همه به نوعی  دچار شکستگی و پیری شده اند!از اون اون چهره های جذاب وشاداب الان خبری نیست . باورم نمی شد دراین مدت کم این همه به پیری نزدیک شده باشم!الان هر چی فکر میکنم در قبال شادابی جوانیم چه به من رسیده جوابی پیدا نمی کنم!

دیگری می گفت:

در طول عمرم لب به سیگار نزده بودم اما با ورم نمی شد نقطه شروعم دانشگاه باشد .و ای کاش فقط سیگار بود...!

دیگری می گفت:

آرامش فکریم را از دست داده ام استقلال فکری ندارم و با مسائلی برخورد کرده ام که به کلی امید وانگیزه ام را برای نگاهب به آینده نابود کرده است...

تو خویش تصویر کن...!