کشور تناقض ها

من واقعا به اینکه در کشور تناقض ها زندگی میکنم ایمان آوردم!
این همه آثار باستانی ما در نقاط مختلف کشور داره خاک میخوره (یا خاک اونا رو میخوره!)(کاخ آپادانا  یا معبد زیگورات  به همراه آثا هم جوارشان...یا آبشارهاوآسیابهای سیکا  و...و .... )بعد ما داریم یه سری کارایی میکنیم که....
نمی گم کارمون فلانه ها...!
منظورم اینه که تو قافیه گیر نکنیم...

یکی از دوستان مخلص تعریف میکرد میگفت من وقتی رفتم معبد زیگورات رو دیدم گریم گرفت(!)و حسرت (و البته تاسف)میخوردم که چرا باید این طور باشه ...میگفت خودش شخصا وارد معبد شده...نه محافظی نه راهنمایی نه ...از اشیاء داخل موزه کوچک شوش(باقی مانده از سرقتهای صد ساله)که میگفت افتخار و شوری عجیب در بیان او موج میخورد...میگفت من هر وقت از موزه و ...چیزی میشنیدم یا مستندی میدیدم برایم جالب و مهم نبود ...اصلا حس نمی کردم که اینها اجداد ما بوده اند و کارهایشان اصلا برایم مهم نبود ...اما بعد از بازدید از اون موزه بسیار کوچک با آن آثار که قدمت بالای سه هزار سال را داشتند زیر و زبر شدم!به خودم افتخار کردم و البته حسرت و تاسف خوردم به حال خودم و امثال خودم...یاد موزه شهر خودمان افتادم که مردم به زور میخواستند یه موزه ای ساخته شود (و البته یک تاریخ کم اهمیت تر زنده شود)...اما مردم اینجا برایشان مهم نبوده و نیست...شاید مسئولین هم در این بی رقبتی و لاقیدی مقصر باشند

تو خویش حال من و دوستان را تصویر کن...!