چین درحال تبدیل شدن به ابرقدرتی تمام عیار
ظهور چین در قامت ابرقدرتی تمام عیار کابوس ایالات متحده و متحدان اروپایی اش است که گمان می رود عاقبت در قرن جاری شکل واقعیت به خود بگیرد. اگرچه چین هنوز تا رسیدن به جایگاه قدرتی با دامنه تاثیرگذاری جهانی فاصله دارد لیکن رشد اقتصادی خیره کننده این کشور و دیپلماسی فعالی که در پیش گرفته همین حالا نیز به موتور محرکه فرآیند تغییر در شرق آسیا تبدیل شده در حالی که گمان می رود دهه های آتی شاهد افزایش قدرت نفوذ چین باشد.

با وجود آن که تبدیل چین به قدرتی جهانی در سال های آینده اصلی پذیرفته شده است اما این که چین قدرتمند چه تاثیری بر تحولات بین المللی خواهد گذاشت ، سوالی است که هنوز پاسخی برای آن پیدا نشده است . آیا چین نظام بین المللی کنونی را مضمحل خواهد کرد یا به بخشی از آن تبدیل خواهد شد؟ و این که امریکا همگام با قدرت گرفتن چین قادر به حفظ جایگاه بین المللی خود خواهد بود؟

برخی ناظران بر این باور هستند که عمر امریکا به روزهای پایانی خود نزدیک می شود و نظم جهانی غرب محور جای خود را به ساختار جدیدی می دهد که شرق در کانون آن قرار خواهد داشت . نیل فرگوسن مورخ در یکی از نوشتارهای خود منازعات خونبار قرن بیستم را گواه افول غرب و متمایل شدن نظام جهانی به سوی شرق توصیف کرده بود.

جام جم انلاین۱۲/۱۲

با تداوم روند افزایش قدرت چین همگام با قرار گرفتن ایالات متحده در سراشیبی ، روند تحولات در دو بعد ادامه خواهد یافت . چین سعی خواهد کرد از قدرت در حال فزونی خود برای تغییر دادن قواعد و ساختار سیستم بین المللی در جهت منافع خود استفاده کند در حالی که بازیگران با سابقه این سیستم و به ویژه ایالات متحده در مقابل این تلاش مقاومت کرده و چین را به منزله تهدید امنیتی تلقی خواهند کرد. در این صورت منازعه بین چین در حال قدرت گرفتن و امریکای در حال افول بر سر به دست گرفتن رهبری جامعه بین المللی درخواهد گرفت.

با این حال این روند غیرقابل اجتناب نیست . ظهور چین ابرقدرت الزاما به معنای انتقال قدرت هژمونیک از ایالات متحده به این کشور نیست . روند انتقال قدرت از ایالات متحده به چین می تواند کاملا متفاوت از حوادث مشابه در گذشته باشد چرا که چین با نظامی بین المللی روبه روست که به شکلی بنیادین با فرآیندهای جهانی پیشین که قدرت های در حال ظهور قبل در بستر آنها ظهور یافتند، متفاوت است.

چین فقط ایالات متحده را در برابر خود ندارد بلکه نظامی جهانی که غرب منسجم و نهادهای سیاسی پیچیده اش در کانون آن قرار دارند در برابر ظهور این کشور صف آرایی کرده اند. در همین ضمن انقلاب اتمی و در دسترس قرار گرفتن فناوری هسته ای موجب شده امکان بروز جنگ اتمی قدرت های بزرگ به حداقل برسد و در عین حال ابزاری که قدرت های در حال ظهور از آن برای تلنگر زدن به ساختار بین المللی که از سوی قدرت های در حال افول صیانت می شود، استفاده می کردند دیگر ارزش و اعتبار گذشته را نداشته باشد. اگرچه امروز واژگون کردن نظام جهانی کنونی دشوار است ولی در نقطه مقابل پیوستن به آن به غایت ساده است . این نظام پایدار و گسترده ثمره برنامه ریزی ایالات متحده با نگاه به آینده است . امریکا پس از جنگ دوم جهانی تنها به دنبال کسب قدرت مطلقه در جهان نبود بلکه با ایجاد نهادهای بین المللی که نه تنها همه کشورها را به مشارکت فرا می خواندند که دموکراسی های غربی و جوامع مبتنی بر بازار آزاد را به یکدیگر نزدیک می کردند، ساختار درهم تنیده ای ایجاد کرد. امریکا در مواجهه با قدرت درحال فزونی چین با اتکا به همین ساختار درصدد حفظ نظام جهانی و شکل دادن به دنیای آینده به گونه ای برخورد خواهد کرد که چین در قالب آن انتخاب های حیاتی خود را انجام دهد.

امریکا برای حفظ جایگاه خود باید نهادهای بین المللی و قواعد حاکم بر نظام جهانی که تحکیم کننده این نظام هستند را تقویت کند. این فرآیند تضمین کننده تسهیل روند همکاری با جامعه بین المللی و دشوار کردن شورش و تمرد در برابر این نظام خواهد بود.

این استراتژی باید حول محور شعار «راه شرق از غرب می گذرد» شکل بگیرد. این استراتژی باید ریشه های نظام جهانی پایه گذاری شده توسط غربی ها را تا حد ممکن عمیق تر کند و با ایجاد انگیزه های لازم ، چین را به سوی یکپارچگی بیشتر با غرب به جای فراهم آوردن بستر عصیان این کشور و افزایش شانس بقای سیستم پس از افول قدرت امریکا سوق دهد.

پایان عصر تک قطبی جهان و یکه تازی امریکا واقعیتی انکارناپذیر است . اگر منازعه سرنوشت ساز بر سر آینده جهان طی قرن جاری بین چین و امریکا باشد، چین در موقعیتی ممتاز خواهد بود اما اگر این منازعه بین چین در یک سو و نظام غربی در دیگر سو باشد، غرب به عنوان طرف پیروز از میدان خارج خواهد شد.

دغدغه های دو راه گذار

چین در جاده تبدیل به قدرت جهانی با حداکثر سرعت در حال حرکت است . حجم اقتصاد این کشور پس از اجرای برنامه اصلاحات بازار در دهه 1970میلادی 4برابر شده و پیش بینی می شود طی یک دهه آینده رشدی یکصد درصدی داشته باشد.

این کشور به یکی از مراکز تولیدی اصلی جهان تبدیل شده و تقریبا یک سوم کل آهن ، فولاد و ذغال سنگ جهان را مصرف می کند. ذخایر ارزی چین به سطحی قابل توجه رسیده و در پایان سال 2006میلادی به هزار میلیارد دلار بالغ شد. بودجه نظامی چین سالانه 18درصد افزایش می یابد و دامنه نفوذ سیاست خارجی این کشور با درنوردیدن آسیا به آفریقا و امریکای لاتین نیز رسیده است.

اگر در گذشته اتحاد جماهیر شوروی تنها به عنوان رقیب نظامی ایالات متحده مطرح بود چین امروز می رود تا در هیبت رقیب اقتصادی و نظامی امریکا ظاهر شده و تحولی عمیق در نحوه توزیع قدرت جهانی فراهم آورد. جابه جایی قدرت در زمره مشکلات همیشگی در روابط بین الملل است که برخی چهره های آکادمیک چون رابرت گیلین و پل کندی این فرآیند را با ظهور قدرت های تازه و تلاش آنها برای تغییر نظام بین الملل تعریف می کنند. کشورهای قدرتمند با اتکا به توانمندی های خود در صدد بازتعریف قوانین و اصلاح ساختار نهادهای بین المللی در جهت اهداف خود برمی آیند اما هیچ نظامی دوام ابدی ندارد.

تغییرات درازمدت در نحوه تقسیم قدرت موجب پاگرفتن قدرت های تازه می شود که با منازعات جدید درصدد اصلاح نظام بین المللی برمی آیند. قدرت های نوظهور خواستار ترجمان قدرت خود در راستای کسب نفوذ بیشتر در نظام جهانی هستند. در نقطه مقابل قدرت های در حال افول نگران از دست دادن کنترل شان بوده و دغدغه تبعات امنیتی تضعیف جایگاه شان را دارند. وقتی قدرت های بزرگ در موازنه به سر می برند هیچ یک از طرف ها رغبتی به تلاش برای تغییر شرایط موجود نشان نمی دهد اما وقتی قدرت کشوری منازعه طلب افزایش می یابد و توان قدرت های پیشرو رو به افول می گذارد رقابتی استراتژیک و به تبع آن منازعه ای که ممکن است به جنگ ختم شود، سربر می آورد.

مخاطرات انتقال قدرت در آلمان اواخر سده نوزدهم میلادی به خوبی به تصویر کشیده شد. در سال 1870میلادی انگلیس برتری اقتصادی سه بر یک در مقابل آلمان و همچنین برتری قابل توجه نظامی در مقابل این کشور داشت . هنوز سال 1903به پایان نرسیده بود که آلمان ها در هر دو حوزه اقتصادی و نظامی از انگلیسی ها پیش افتاده بودند. با افزایش اتحاد ملی آلمان ها میزان رضایت مندی آنان و مطالبات شان هم تغییر کرد که این مساله به تبع خود آلمانی قدرتمند را ساخت که تهدیدی برای قدرت های بزرگ اروپا بود. از همین جا بود که رقابت این شروع شد. با شکل گیری ائتلاف های استراتژیک بعد از آن بود که فرانسه ، روسیه و انگلیس به عنوان دشمنان سابق در کنار هم قرار گرفتند تا به مصاف قدرت نوظهور آلمان بروند. نتیجه در گرفتن آتش جنگ اول جهانی بود.

به اعتقاد تحلیلگران روند تحولات جاری بین ایالات متحده و چین از همین الگو پیروی می کند اگرچه روند انتقل قدرت همیشه عامل بروز جنگ و بحران نیست . در دهه های آغازین سده گذشته انگلیس جایگاه برتر خود در عرصه بین المللی را به امریکا واگذار کرد بی آن که منازعه ای بین دو کشور شکل بگیرد یا به روابط دو طرف خدشه وارد آید. از اواخر دهه 1940میلادی تا اوایل دهه 1990اقتصاد ژاپن با رشدی سریع از 5درصد تولید ناخالص داخلی امریکا به 60درصد تولید ناخالص این کشور رسید اما هیچگاه به تهدیدی برای نظام جهانی تبدیل نشد